web 2.0

افشاگری فرشاد ابراهیمی در رابطه با حمله به بیت آیت الله منتظری


اینکه می گویند تاریخ تکرار می شود ظاهرا حرف درستی است و دست کم در جمهوری اسلامی و بهتر بگویم در میان محافظه کاران درست تر . نمی دانم چرا به همه کارها و شیوه های آنها که نگاه می کنم می بینم هیچ فرقی نکرده است انگار یک پازلی دارند و هی برای هر کاری کنار هم می چینندش و بعد دوباره از سر ، فیلم اظهارات آن طلبه خشمگین مقابل بیت آقایان صانعی و منتظری را همه دیدید ، من هم دیدم و وقتی دیدم یاد سیزده سال پیش خودم افتادم که وظیفه امروز این طلبه را بر عهده داشتم .
سیزده سال پیش ودر بعد از سخنرانی سیزده رجب آقای منتظری که در نجف آباد و قم بلوایی درست شده بود ،تاریخها را الان درست بیاد ندارم و روز ها را شاید اشتباه کنم اما کلیت و اتفاقها را تماما بیاد دارم درست همین روال انجام شد که این روزها انجام می شود .

نیمه شب بود که همه در منزل حسین الله کرم جمع شدیم ، الله کرم هنوز به شهرک کلاهدوز نرفته بود و خانه اش در پشت اتش نشانی خیابان هفده شهریور بود ، نمی دانستیم باید چکار کنیم هر کس نظری داشت تا اینکه حسین سازور امد و گفت باید فردا که یکشنبه روزی بود برویم پیش آقای خامنه ای در دفتر ایشان، از زمان ریاست جمهوری اش رسم است که یکشنبه صبح ها بعد از نماز صبح زیارت عاشورا خوانده می شود و معمولا مداحهایی چون منصور ارضی یا سازور یا سعید حدادیان و ... این وظیفه را بر عهده دارند فردای آن روز هم حسین سازور قرار بود زیارت عاشورا بخواند.
صبح زود رفتیم و جمعی حدود شاید ده نفر بودیم که البته وقتی که دم در ورودی بیت در خیابان آذر بایجان بودیم دیدیم که برادران کاوه هم آمده اند و منتظرند ، کاوه ها مسئولان انصار ولایت اصفهان بودند که همان انصار حزب الله بود .

داخل شدیم و تعدادی هم از مسئولان کشور آمده بودند نماز صبح را به امامت آقای خامنه ای خواندیم وبعدش هم حسین سازور زیارت عاشورا را خواند و در آخر سفره را پهن کردند و صبحانه آوردند ، در همین بین آقای رفیعا آمد و گفت صبر کنید همه بروند بعد صحبت خواهیم کرد فکر کنم بعد از صبحانه آقای شریعتمداری که آنزمان وزیر بازرگانی بودند نیم ساعتی با ایشان حرف زدند و تعداد دیگر کم شده بود رفتیم و نشستیم دور آقای خامنه ای که در کنارش آقای معزی و حمید نقاشان هم نشسته بودند ، بعد اولین سئوال ایشان از الله کرم این بود که : " خوب اتفاقات را می دانید حزب الله چکاره هست این وسط ؟ " آقای خامنه ای معمولا در دیدارهای خصوصی طرز صحبت کردنشان بسیار متفاوت بود با آن نحوی که عمومی و علنا همیشه حرف می زنند و خوب این نوع صحبت کردن را هم ما خیلی دوست داشتیم ! آقای الله کرم برآوردی از شرایط تهران و قم دادند و امیر حسین کاوه هم وضعیت اصفهان و نجف آباد را توضیح داد و کمی از نیروی انتظامی و فرماندهی اصفهان گلایه کرد که مانع کار بچه ها می شوند ( دقیقا یکماه بعد فرماندهی نیروی انتظامی اصفهان هم عوض شد ) . بعداز اینکه وضعیت را شرح دادیم آقای خامنه ای گفت بهر حال باید این شیخ ادب شود و گمان نکند که مملکت بدون متولی هست من به آقایان قوه قضائیه و اطلاعات هم گفتم دستتان را باز بگذارد و از من اگر می شنوید دیگر به خانه نروید از همین جا بروید قم و یا الله گفتند و بلند شدند و رفتند چند قدم نرفته بودند بسمت در کانکس که برگشتند و گفتند اما آقایان مراقب باشید کسی شعار مرده باد و مرگ ندهد این قبح قضیه که نباید کسی شعار مرگ بر آیت الله بدهد نباید شکسته شود ، ما هم بروی چشم گفتیم و ایشان رفتند .
ایشان که رفتند آقای نقاشان جلسه را دست گرفتند و گفتند خب چه می کنید ؟ سازور هم برگشت گفت هیچی حاج حمید میریم و سه صوته اونجارو رو سرش خراب می کنیم ! لبخند رضایت روی چهره نقاشان نشست و گفت البته مراقب باشید که ما فقط نمی خواهیم آنجا را خراب کنیم می خواهیم برای همیشه درش بسته باشد ، کسی اهل پرده پوشی نبود و همه لخت و عور صحبت میکردند که الله کرم گفت یعنی بکشیمش ؟ که رفیعا گفت نه نه فعلا زوده در حصر میخواهیم بکشیمش .
مشکلی نبود ظاهرا و گفتیم پس ما حرکت می کنیم که آقای نقاشان گفت وضع مالیتان چطور است بهر حال خرج دارد اینطور کارها ! دقیقا یادم نیست ولیچند تراول چک به آقای الله کرم دادند و به آقای رفیعا هم گفتند مقداری هم نقد بدهید که دادند و ما آمدیم بیرون .

رفتیم روی همان چمنهای مقابل دفتر نشستیم چند دقیقه ای و صحبت کردیم که چه کنیم ؟ برنامه ریزی کردیم و الله کرم وظیفه هر کس را گفت و قرار شد مسعود ده نمکی و دکتر تورانی و چند نفر دیگر تهران بمانند تا باقی بچه ها را جمع کنند و بفرستند قم و ماهم راه افتادیم .
ساعت حدود نه صبح بود که راه افتادیم و در راه هم با بچه های قم تماس می گرفتیم که همه گفته بودند مقابل مسجد اعظم جمع شده اند ، کاوه ها هم قرار شد بروند و در سپاه اصفهان همه را جمع کنند و بریزند نجف آباد .

نزدیکهای یک ظهر بود که رسیدیم قم ، عوارضی که بودیم آقای ملکوتیان از دفتر آقای مصباح تماس گرفتند که بیائید اینجا ، منظورش منزل آقای مصباح بود ، رفتیم زنبل آباد که آنجا آقای مصباح خانه ای داشتند که بهش می گفتند بهار خواب آقای بادامچیان و جنتی هم آنجا بودند و نشسته بودند روی تخت در حیاط و قلیان می کشیدند که ما برنامه را گفتیم که وقت تنگ است و داریم می رویم دفتر آقای منتظری فرمانده سپاه قم که الان اسمشان یادم نیست با یک آقای دیگری که مدیر اطلاعات قم هم بودند آنجا بودند که آقای مصباح روی شعارها خیلی تاکید داشتند و گفتند می خواهم امروز مرگ بر منتظری کل قم را فرابگیرد ، الله کرم گفت نظر آقا اما این نیست ! که یکهو مصباح برگشت گفت مهم نیست ! رنگ همه ما پرید و خشکمان زد گفتیم یعنی چی ؟ که آقای مصباح همانجور که به قلیان پک می زد گفت ببینید ما مسئولیم از عرصه ولایت فقیه دفاع کنیم حتا اگر خود ایشان هم بگویند لازم نیست این ولایت فقیه ملک شخصی کسی نیست این امانت خداست امروز مرگ بر منتظری گفتن بزرگترین دفاع از ولایت هست بروید خدا پشتتان باشد .
حالا دیگر جمعیت مسجد اعظم هم بسمت دفتر و بیت آقای منتظری راه افتاده بودند و ما هم در نزدیکیهای مصلا به آنها پیوستیم و قرار بود پخش شویم در بین بچه ها وظیفه کنترل اوضاع بر عهده فرج مرادیان و سردار حکیم بود حسین الله کرم و تعدادی دیگر هم در انتهای جمعیت می آمدند من هم رفتیم و شروع به شعار دادن وانتی آورده بودند و من رفتم روی وانت ایستادم و شعارها هی تند شد و تند شد تا رسید به " این مسجد ضرار ویران باید گردد اشعری دوران اعدام باید گردد "
وقتی به حسینیه و دفتر رسیده بودیم کار تمام شده بود حالا بچه ها همه در حسینیه و دفتر بودند ، واقعا ما از اشغال حسینیه خبر دار نبودیم و بعدها فهمیدم از شب قبل مجتبی خامنه ای و حاجی بخشی آنجا بودند و کار را تمام کرده بودند ، جمعیت که حدود هزار نفری می شدند حالا مقابل دفتر و بیت ایشان بودند که به یکباره خبر رسید در داخل حسینیه درگیری شده ، از داخل منزل آقای منتظری با بلندگو داشتند قرآن پخش میکردند و صدای دعوا و درگیری می آمد ، میکروفن را به مهدی شیرازی دادم و گفتم شعار بده و خودم از وانت آمدم پائین خب اغلب ما مسلح بودیم آمدم بروم ببینم چه شده که الله کرم و آن آقایی که در منزل آقای مصباح دیده بودمشان همان مدیر اطلاعات به من گفتند مراقب باشید کسی از سلاح استفاده نکند و خودش هم چیزیش نشود .

داخل دفتر که شدم دیدم بوی آتش می آید و ظاهرا کتابخانه را آتش زده بودند و از در کوچکی که به بیت ایشان وصل هست بچه ها می خواهند وارد منزل بشوند و داشتند در را می شکستند تا من خود را به جمعیت برسانم در شکسته شد و چند نفری حالا وسط حیاط منزل ایشان بودند ، گمانم احمد منتظری بود یا یکی دیگر از ایشان که بدون لباس رو حانیت ایستاده بودند و کار به درگیری کشیده بود ، جو بسیار متشنج بود من اسلحه ام ترسیدم در آن شلوغی از کمرم بیفتد درش آوردم و در جیبم گذاشتم آتش کتابخانه هم زیاد شده بود و دود آنجا را گرفته بود ، چفیه ام را بستم جلوی دهنم و رفتم روی کول مهدی گودرزی و داد زدم هر کس با ولایت هست بیاد تو حسینیه سید جواد آتشی داد زد تو اصلا کی هستی که چفیه ام را باز کردم تا قیافه ام را ببیند و خلاصه درگیری تمام شد باز هم یادم نیست احمد متظری بود یا فرزند دیگری از ایشان که صورتش غرق خون بود ، هر طوری بود جمعیت را بیرون کشاندیم و از حسینیه هم خارج شدیم ، فرج مرادیان قفل و زنجیری آورد و در دفتر را قفل کردیم ، مینی بوسی هم آمده بود آنجا که حایل جمعیت و دفتر شود و اداره اطلاعات هم چند پاترول آوردند و اعضای دفتر و بیت را سوار کردند و از آنجا خارج کردند ، حسین الله کرم و حاج رسول از اعضای انصار قم رفتند بالای مینی بوس و شروع به سخنرانی کردند جو کمی آرامتر شده بود ، من در همان کشاکش درگیری در حیاط که روی کول مهدی بودم خورده بودم زمین و دستم زخم شده بود چفیه ام را بسته بودم به دستم و داشتم سعی میکردم یه جوری خونش را بند بیارم که مجتبی خامنه ای را دیدم ، کف کردم از تعجب که این تو این هاگیر و واگیر این اینجا چه می کند ؟

مجتبی من را کشید کنار و کاغذی را داد دستم و گفت برو بالا این را بخوان ! بعد گفت تا بخوانی صحبت شده کار تمامه ! نگاه کردم دیدم قطعنامه تجمع هست .
صحبتهای الله کرم تمام شده بود که رفتم بالای مینی بوس و قطعنامه را خواندم در چند بند که خواسته های حزب الله را عنوان میکرد و اعلام شده بود که از اینجا تکان نمی خوریم تا تمام مفادش انجام شود که عبارت بود از دستگیری و محاکمه آقای منتظری ، تعطیلی لانه جاسوسی دفتر ایشان و اعلام برائت آقای خاتمی از منتظری .
قطعنامه را که خواندم دوباره درگیری شروع شد و حالا تعدادی از طرفداران آقای منتظری با جمعیت ما درگیر شده بودند و از ته خیابان داشتند می آمدند و جمعیتشان زیادتر می شد که نیروی انتظامی و سپاه وارد عمل شدند و با گاز اشک آور زدند جمعیت آنقدر در هم بود که گاز اشک آورها ما را هم بی نصیب نگذاشت دود و آتش کل کوچه و خیابان را گرفته بود ساعتی نگذشت که دوباره همه چیز آماده شد که خبر رسید آقای مقتدایی دادستان کشور آمده است !
آقای مقتدایی کنار همان مینی بوس ایستاد و میکروفن را دست گرفت و همه را به آرامش خواند و گفت خواسته های برحق شما را شنیدیم اما بگذارید دستگاه قضایی کار خودش را انجام بدهد و اطمینان داد که یکی از خواسته ما را همین الان و فی الفور انجام بدهند و دفتر و حسینه را تخلیه و پلمب بکنند . اما محاکمه ایشان را به مصلحت نظام و تصمیم بزرگان نظام موکول کنند . جمعیت الله اکبر گفتند ، و ظاهرا کار تمام شده بود .

گمان می کنم چهارشنبه یا پنج شنبه بود ، حالا کنترل خیابان و اوضاع بدست سپاه بود و ماهم جمعیت را بسمت مسجد اعظم حرکت دادیم تا نماز مغرب و عشا را به جماعت بخوانیم .
جمعیت که حرکت کرد دفتر و حسینیه پلمب شد و حصرتاریخی دفتر و بیت آقای منتظری آغاز شد !
به مسجد رسیدیم نماز را خواندیم که برای شام مجددا رفتیم منزل آقای مصباح همان زنبل آباد ، مجتبی و آقای مقتدایی هم بودند ، شام را آوردند و خوردیم که مجتبی گفت امروز انقلاب اصلی صورت گرفته و خلاصه همه راضی بودند از حرکتی که انجام گرفته ، صحت و سقم این مسئله را هیچ وقت نفهمیدم اما بین بچه های خودی شایع شده بود که آقای خامنه ای با هلی کوپتر خودش آمده و اوضاع را از بالا دیده ، البته من آنقدر اون لحظه ها درگیر بودم که یادم نمی آمد صدای هلی کوپتر را شنیده بودم یا نه .
اصفهان و نجف آباد کاوه خبر داد که شلوغ شده و تصمیم گرفته شد که همان اکیپ و جمعیت را سریعا منتقل کنیم اصفهان با سپاه قم تماس گرفتیم و اتوبوس خواستیم که گفتند اتوبوسها را می فرستند دم قبرستان نو و همه بگوئید بیایند آنجا سوار شوند ، جمعیت عازم اصفهان شد و من هم باید به تهران بر می گشتم تا بقیه بچه ها را بیاورم .
به تهران که رسیدیم رفتم دفتر شلمچه و دیدم کاوه اشتهاردی پیام آقا برای نمازجمعه را آورده که اعلام کرد پیام فعلا محرمانه هست و پخش نشده در کل کشور اما در تلویزیون اصفهان پخش شده و اعلام شده که همه بیایند نماز جمعه برای بیعت با انقلاب .
بچه ها در مسجد شهدا و در حسینیه عاشقان ثارالله ستاد مشترک سپاه جمع شده بودند که چندین اتوبوس بودند که همه را شبانه فرستادیم اصفهان ، احمد کاظم زاده و مسعود ده نمکی هم با چند تا وانت بقیه بچه ها را جمع کردند ، که در همین بین آقای نقدی تماس گرفت و گفت خبر رسیده طرفداران آقای منتظری در نجف آباد با چوب و چماق و قمه ایستاده اند مراقب باشید کار به درگیری نکشد به بقیه بچه ها هم اطلاع دادم لباسم از ظهر خونی بود و چفیه را که باز میکردم هنوز خونش بند نیامده بود رفتم درمانگاه همون نزدیک دفتر شلمچه تو خیابان فلسطین و پانسمانش کردم و با رضا گلپور و فرج مرادیان و حکیم راه افتادیم برای اصفهان صبح رسیدیم اصفهان و رفتیم سپاه اصفهان که الله کرم هم آنجا بود ، که معلوم شد درگیری در نجف آباد آرامتر شده و رفتیم برای نماز جمعه ، نماز را خواندیم و اوضاع حالا دیگر تحت کنترل و کار تمام شده فرض می شد .
به تهران برگشتیم و شنبه از دفتر آقای خامنه ای خبر آمد که این جهاد اکبر بود که انجام دادید و از همه تشکر شده بود ...


شعری برای زنده یاد ندا آقا سلطان

می خواستند از بدنت پر درآورند
از شانه هات بال کبوتر درآورند
بی شک گلوله ها خودشان دل نداشتند
از سینه های سوخته ات سر درآورند
قُمری نمی گریست، نمی شد پرنده را
در سوگ یک پرنده ی دیگر درآورند
باور نمی کنم بتوانند اینچنین
خون از دهان و بینی دختر درآورند
باور نمی کنم بتوانند سیل خون
از چشم این گلایلِ پرپر درآورند
این روزِ محشر است که نامردها دمار
از روزگار خواهر و مادر درآورند
شاید فرشته ها به خدا قول داده اند
این لحظه را به شیوه ی محشر درآورند
همواره عاجزند که این اشکواره را
این روزها به حالت دیگر درآورند
امکان ندارد این خس و خاشاکِ خشم را
از این دو چشمِ قهوه ایِ تر درآورند



عکس هایی منتشرنشده از تجمع معترضان هفتم تیر 88 در مسجد و خیابان قبا




وبلاگ ناخانا - عکس هایی از مراسم بزرگداشت شهید بهشتی در مسجد قبا و خیابان قبا/ هفتم تیر 1388



حجت الاسلام فاطمی نیا؛ سخنران مجلس



معترضان به نتیجه انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری به بهانه بزرگداشت شهید بهشتی در مقابل مسجد قبا جمع شده اند و منتظر میرحسین موسوی اند که البته نیروهای حکومتی مانع حضور میرحسین در این مراسم شدند





فایزه رفسنجانی که در این مراسم حضور داشت در حال پاسخگویی به پرسش منتقدان آقای هاشمی رفسنجانی ست. دختران و زنانی که در این عکس دیده می شوند از فایزه می پرسیدند که چرا آقای هاشمی سکوت کرده است





مهدی کروبی و آیت الله غفاری در این مراسم حضور داشتند





مجری مراسم سیدجواد هاشمی بود





جوانان روی برگه ها می نوشتند: “فردا ساعت 5 تجریش” و قرار تظاهرات روز بعد را هماهنگ می کردند



عکس تعدادی از شهدای جنبش سبز

عکس لباس شخصی های حمله کننده به حسنیه دراویش گنابادی در کرج


نیروهای لباس شخصی که خود را از پرسنل معاونت اطلاعات سپاه معرفی می نمودند روز گذشته اقدام به بازرسی حسینیه دراویش کرج و همچنین احضار شش تن از دروایش به معاونت اطلاعات سپاه کرج نمودند.

در ساعات پایانی روز چهارشنبه حدود 20 نفر از نیروهای لباس شخصی مجهز به بی سیم و ... که خود را ماموران معاونت اطلاعات سپاه معرفی می کردند بدون مجوز قضایی وارد حسینیه دراویش گنانبادی در کرج و منزل برخی دراویش شده و انجا را مورد بازرسی و تفتیش قرار دادند.

این افراد علت حضور خود در حسینیه دراویش را تحقیق و بازجویی پیرامون ضرب و شتم یکی از مأمورین خود در شهرستان کرج و شناسایی ضارب اعلام نمودند .

همچنین شش درویش گنابادی به اسامی سعید کریمایی، پوریابراتی، محمد ساکی، کمیل رحیم زاده، احسان دشتی وسعید دشتی ،شب گذشته از سوی بخش اطلاعات سپاه پاسداران شهرکرج به صورت غیرقانونی احضار شدند .

احضاریه این افراد بر روی سربرگ نیروی مقاومت بسیج و از سوی مقامی فاقد هویت و بدون رعایت تشریفات دادرسی تنظیم گردیده و برای روز یکشنبه 6 تیرماه ، به معاونت اطلاعات سپاه احضار شدند .

بنابرگزارشهای پایگاه خبری مجذوبان وابسته به دراویش گنابادی ؛ بدون مجوز مقام قضایی منازل شخصی دو تن از دراویش به نامهای رحیم زاده و دشتی نیز مورد تفتیش و بازرسی مأمورین قرار گرفته است .

بنابراین گزارش ؛ مأمورین پس از بازجویی و استنطاق چند تن از حاضرین در حسینیه ، تهدید نموده اند در صورت عدم شناسایی و معرفی ضاربین ، نسبت به برخورد با دراویش اقدام خواهند کرد .

همچنین براساس این گزارش ؛ دراویش در نامه ای خطاب به دادستان نظامی شهرستان کرج ، نسبت به تحركات گروهي آشوب طلب و مغرض كه با سوء استفاده از عناوين برخي مراكز نظامي ، قصد بلوا ، جوسازي و درگیری با دراويش را دارند و اهداف و مقاصد شومی را دنبال می کنند ، اعتراض كردند . دراويش در اين شكايت نامه ، به برخي رفتارهاي ناشايست و ضد انساني اين گروه اشاره و مي نويسند : این جماعت هر از چندی با اجتماع مقابل حسينيه دراويش و سردادن شعار و اهانت به بزرگان اين سلسله ، قصد حمله به اين مكان عبادي را دارند كه خوشبختانه تاكنون با درايت و خويشتنداري دراويش ، از هرگونه درگيري و مقابله به مثل ممانعت به عمل آمده است . حتی در زمان برگزاري مجالس درويشي نيز سوار بر موتورسیکلت با حضوردر مقابل حسينيه و تردد دركوچه هاي اطراف با ايجاد سروصداهاي مهيب و آزار دهنده ، علاوه بر اخلال در آسايش اهالي ، با فحاشي و بعضاً هتك نوامیس عابرین ، دراویش و مردم را تحریک به درگیری می کنند.

خشم سید علی خامنه ای - کاریکاتور

چرا فیفا با تیم فوتبال بصورت مختلط موافقت نمیکند ؟!

عکسبرداری حجت الاسلام حمید رسایی از باسن یک نماینده مجلس

عکس‌های منتشر نشده از راهپیمایی 26 خرداد 1388 جنبش سبز


وبلاگ ناخانا - راهپیمایی 26 خرداد سال گذشته چون راهپیمایی روز پیش از آن، 25 خرداد، در اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری برگزارشد. مردم در راهپیمایی 25 خرداد فریاد می زندند: ” فردا، 5 عصر، میدون ولی عصر”. حکومت که از تصمیم مردم برای حضور در راهپیمایی 26 خرداد مطلع شد از رسانه‌های خود اعلام کرد روز 26 خرداد ساعت 16 حامیان دولت در میدان ولی عصر تجمع خواهند داشت. در این روز هرکه برای حضور در راهپیمایی اعتراضی علیه کودتای انتخاباتی به میدان ولی عصر رفته و حضور حامیان دولت و حکومت را آن جا دیده بود به سمت میدان ونک حرکت کرده بود. نتیجه آن شد که معترضان حدفاصل تقاطع خیابان مطهری – ولی عصر تا پارک وی را به خود اختصاص دادند. در این روز، پس از پایان یافتن راهپیمایی، در خیابان گاندی و اطراف میدان ونک چند نفر از هموطنان ما به دست مآموران حکومتی شهید شدند و یکی از شهدا، پسربچه ای 10 یا 12 ساله بود.

پی‌نوشت: برخی از عکس‌ها را برای مشخص‌نشدن چهره‌ها مات کرده‌ام؛ بنابراین نوشته‌های برخی از پلاکاردها محو شده است. محوشده‌ها را زیر عکس‌ها می‌نویسم.




بر پلاکاردی نوشته شده: “دولت کودتا استعفا استعفا” و بر دیگری نوشته شده: “کدام قانون، اگر قانونی بود احمدی‌نژاد رییس‌جمهور نمی‌شد”





چه‌ کسی از راه شهدا منحرف شده؟ شیوه شهدا برادرکشی بود؟













عکس تریاک کشیدن یک کودک در افغانستان

هشدارهای خامنه ای به کروبی قبل از محاکمه نمایشی - کاری از نیک آهنگ




آخرین لحظات زندگی شهید امیر جوادی فر چگونه گذشت ؟

"من برای یک اعتراض مدنی بیرون رفتم نه سلاح داشتم نه دشنام دادم فقط در سکوت ایستاده بودم. کاری نکردم که از چیزی بترسم، می روم و برمیگردم".
این آخرین جملات امیر جوادی فر، یکی از قربانیان بازداشتگاه کهریزک است که روز 18 تیر، ضرب و شتم شدید نیروهای بسیجی، پس از بازداشت، او راروانه بیمارستان کرد؛ اما او و خانواده اش به احترام قانون و با گمان صدور قرار وثیقه و کفالت از سوی قاضی به دلیل وضعیت نامساعد جسمانی او، به پلیس پیشگیری تهران مراجعه کردند و برخلاف تصورشان حتی فرصت خداحافظی از هم را نیز نیافتند.
امیر جوادی فر پیش از مراجعه به پلیس و در پاسخ به برادرش که پرسیده بود می تواند راه برود یا ویلچر تهیه کنند گفته بود: "عاشقان ایستاده می میرند". او ایستاده و با پای خود رفت تا به قانون کشورش احترام بگذارد و پدر و برادرش بعد از روزها سرگردانی، پیکر رنجور و بی جان او را تحویل گرفتند.

مراسم اولین سالگرد شهادت امیر جوادی فر امروز در حالی برگزار می شود که خانواده جوادی فر با گذشت یک سال همچنان منتظر محاکمه آمران فاجعه کهریزک و محاکمه قاضی ای هستند که امیر را با وجود وضعیت نامساعد جسمانی به بازداشتگاه کهریزک فرستاد.

آنها از قاضی مستقر در پلیس پیشگیری تهران که امیر را همراه با دیگر بازداشت شدگان روز 18 تیر در دو اتوبوس به بازداشتگاه کهریزک فرستاده بود شکایت کرده اند و در حالیکه حکم عاملان جنایات کهریزک که صالح نیکبخت، وکیل خانواده جوادی فر آن را پر از تناقض و تعارض میداند صادر شده، هیچ خبری از محاکمه آمران این جنایت نیست.

امیر به احترام قانون رفت
روز 19 تیر که با علی جوادی فر، پدر امیر جوادی فر تماس گرفتیم همزمان با ساعاتی بود که امیر را تحویل پلیس داده بودند. آقای جوادی فر که به شدت متاثر بود به "روز" گفت:" درست زمانی زنگ زدید که من به احترام قانون و با هزار امید و آرزو، فرزندم را تحویل پلیس دادم، دقیقا همین ساعت و دقیقا همین روز و الان تمام آن لحظه ها و اتفاقات آن روز در ذهنم مرور می شود و چهره امیر و..."

پدر امیر جوادی فر افزود:" من با این اطمینان که پسرم کاری نکرده و او را با وضعیتی که دارد بازداشت نمی کنند رفتم تا تکلیف امیرم را مشخص کنند. او را به جایی بردم که باید حافظ امنیت او و همه باشد و با تصور رعایت عدل و عدالت تحویل دادم و گفتم که تکلیف پسر مرا مشخص کنید. هرگز به ذهنم خطور نمیکرد و تصور نمیکردم چنین اتفاقاتی بیفتد و چنین شرایطی پیش بیاید و..."
آقای جوادی فر متاثرتر از آن بود که بتواند صحبت کند و بابک جوادی فر، برادر امیر به سئوالات "روز" پاسخ میگوید. او می گوید که امیر با تاکید بر بی گناهی اش و به احترام قانون و با تصور صدور قرار وثیقه یا کفالت به دلیل وضعیت جسمانی اش رفت تا تکلیفش روشن شود اما ما فرصت خداحافظی هم نیافتیم. اصلا تصور هم نمی کردیم چنین اتفاقی بیفتد.

بابک جوادی فر تاکید میکند که با توجه به وضعیت امیر، هرگز نه خود امیر و نه خانواده اش تصور نمیکردند او را روانه زندان کنند: "ما اصلا فکر نمیکردیم او را نگه دارند. تصورمان این بود که با توجه به وضعیت جسمانی امیر، او را روانه زندان نمی کنند. حالا آن قاضی که در پلیس پیشگیری، دستور داد امیر را با آن وضعیت، حتی نه به اوین بلکه به کهریزک منتقل کنند باید بیاید در دادگاه و محاکمه شود. باید جواب دهد که با هماهنگی چه کسی، امیر را به کهریزک فرستاد. باید جواب دهد که چگونه توانست امیر را با آن وضع جسمی به چنین جایی بفرستد. ما منتظریم تا دادگاه انتظامی قضات برگزار شود و او بیاید و جواب بدهد. شکایتی هم که کرده ایم در این راستا بوده که همه کسانی که نقش داشتند و امریت داشتند مجازات شوند تا دیگر این اتفاقات برای بچه های مردم نیفتد. تا همان روزی که کسی را می گیرند به خانواده اش بگویند کجاست و در چه وضعی است نه اینکه روزها با عکس مقابل اوین باشند و بعد جسد تحویل بگیرند. امیر که برنمی گردد حداقل اتفاقات مشابه برای بچه های مردم نیفتد..."

18 تیر چه اتفاقی افتاد؟
امیر جوادی فر که روز 18 تیر به همراه همسر دوستش در تجمعات حضور یافته بود، از سوی نیروهای بسیج مورد ضرب و شتم قرار گرفت و سپس بازداشت شد. بابک جوادی فر می گوید:" در یک کوچه بن بست در تقاطع خیابان دانشگاه و شهدای ژاندامری، لباس شخصی ها به امیر حمله می کنند و 8 الی 12 نفر می ریزند سر امیر و به شدت او را مورد ضرب و شتم قرار میدهدن و می برند. همسر دوست امیر به او چسبیده بود و فریاد میزد که نبرید اما چند ضربه هم به او می زنند و و جدا می کنند و امیر را می برند.

از بابک که خود در همان حوالی بوده می پرسم امیر چه کاری انجام میداد که به او حمله کردند، می گوید: هیچ کار خاصی نمیکرد مثل بقیه مردم، در سکوت و مسالمت آمیز. او را بردند و من خودم همان دورو بر بودم؛ هر چه دنبالشان گشتم پیدا نکردم تا اینکه خانم دوست امیر، زنگ میزند و به همسرش می گوید امیر را گرفته اند. ما رفتیم همه کلانتری های اطراف را گشتیم خبری نبود گفتند نیست تا نزدیک ساعت 9 شب که از بیمارستان فیروزگر، مامور همراه امیر با موبایل امیر به ما زنگ زد و گفت بیاید بیمارستان. رفتیم و دیدیم که درب و داغون است..."

اولین عکس هایی که از امیر جوادی فر منتشر شده عکس هایی است که او را در بیمارستان با آتلی بر گردن و صورتی ورم کرده و بدنی زخمی نشان میدهد.

بابک جوادی فر می گوید: "امیر روی زمین افتاده بود؛ با لگد به نقاط مختلف بدنش ضربه زده بودند. تمام بدنش کوفتگی داشت. فکش در رفته و برای همین آتل بسته بودند. بینی اش آسیب دیده بود؛ با توجه به اینکه قبلا امیر بینی اش را جراحی کرده بود احتمال میدادیم شکسته باشد. در بیمارستان خواستیم از همه بدن او عکسبرداری کنند و اسکن مغزی کنند، از نظر داخلی هم چک کردند. همه انجام شد و مشکل حادی نداشت. اما خیلی ضربه خورده بود. به بیمارستان ها گفته بودند نباید کسانی را که این جور اتفاقات برایشان می افتد نگه دارند برای همین بیمارستان، امیر را نگه نداشت و بیمارستان های خصوصی هم اجازه پذیرش اینها را نداشتند. من رفتم کلانتری 148 سر خیابان وصال گفتم امیر را باید به بیمارستان خصوصی منتقل کنیم. افسر نگهبان همکاری کرد. امیر را به بیمارستان لاله منتقل کردیم. بردیم حمام و بستری شد و سرم زدند. پزشک داخلی و متخصص مغز و اعصاب آمد. بعد امیر گفت که یک چشم اش تار می بیند. زنگ زدند متخصص چشم آمد/ گفت قرنیه اش خراشیدگی دارد و باید قطره بریزد و استراحت کند. گفتند سه روزه خوب می شود. خواستیم یک روز دیگر در بیمارستان بماند. مامور گفت بیش از این اختیار ندارم. من برگشتم کلانتری و با افسر نگهبان صحبت کردم مامور دیگری داد و همکاری کرد اما وقتی با مامور به بیمارستان رفتم دیدم امیر و بابا در حال ترخیص هستند."

عاشقان ایستاده می میرند
بابک جوادی فر سپس از شکایت ضاربان امیر از او خبر میدهد: "کسانی که امیر را مورد ضرب و شتم قرار داده و سپس بازداشت کرده بودند از امیر شکایت کرده بودند. بابا و امیر می گفتند برویم وضعیت جسمانی او را که ببینند قرار وثیقه و کفالت صادر میکنند چون هیچ جرمی هم مرتکب نشده است. حرف زدیم و تصمیم گیری جمعی کردیم که برویم. امیر هم گفت: من برای یک اعتراض مدنی بیرون رفتم نه سلاح داشتم نه دشنام دادم فقط در سکوت ایستاده بودم. کاری نکردم که از چیزی بترسم، می روم و برمیگردم. به او گفتم: ویلچر بیاورم؟ گفت: نه می توانم روی پاهایم بایستم. عاشقان ایستاده می میرند و... متاسفانه امیر را ترخیص کردیم و رفتیم کلانتری، نامه ای تنظیم کردند و گفتند باید بفرستیم پلیس امنیت، مامور دادند. با مامور رفتیم و امیر با مامور داخل رفت. ماهم منتظر بودیم. بعد گفتند باید بروید پلیس پیشگیری در ضلع جنوبی میدان انقلاب. رفتیم اما تا رسیدیم امیر را از ما تحویل گرفتند و حتی فرصت نشد خداحافظی کنیم. سریع من و بابا را پس زدند. گفتند اینجا نباید بایستید و ما را از منطقه دور کردند حتی نگذاشتند خداحافظی کنیم و حرف های آخرمان را بزنیم."

برادر امیر اما چند ساعتی بعد، دوباره به پلیس پیشگیری برمیگردد: "چند ساعت بعد برگشتم. خلوت بود. پرس و جو کردم. ماموری گفت سه اتوبوس رفتند. دو اتوبوس عازم کهریزک و یک اتوبوس هم عازم اوین. ساعت 8 شب جمعه 19 تیر بود و عملا هیچ کاری نمی توانستیم بکنیم. گفتند صبح بروید دادگاه انقلاب و رفتیم. نامه ای روی دیوار زده و نوشته بودند کسانی که 18 تیر بازداشت شده اند ده روز بعد برای پی گیری بیایند. اما ما هر روز می رفتیم هم دادگاه انقلاب و هم جلوی زندان اوین. لیستی زده بودند از کسانی که به اوین منتقل شده بودند. اسم امیر نبود. شک کردیم گفتیم او را برده اند کهریزک. تا 23 تیر که اتوبوسی از کهریزک به اوین فرستادند. من جلوی اوین بودم ماموری لیست اسامی را خواند حدود 130 نفر بودند. اسم امیر نبود فکر کردیم امیر کهریزک نبوده. در اوین است. هر روز عکس امیر در دست جلوی اوین بودیم. سر بچه هایی که از کهریزک آمده بودند را تراشیده بودند، چند نفرشان که آزاد شدند عکس امیر را نشان دادیم نمی شناختند. در لیست زندانیان کهریزک هم نبود فکر کردیم اوین است. از زندانیانی که سرشان تراشیده نشده و مشخص بود ادر اوین بوده اند آزاد که می شدند، می پرسیدیم. کسی نمی شناخت."

خانواده امیر جوادی فر روز سوم مرداد متوجه می شوند که امیر در زندان جان باخته است. این در حالی است که امیر روز 23 تیر جان باخته بود و در گزارش کمیته ویژه مجلس درباره او آمده است: "ایشان در زمان دستگیری مورد ضرب و شتم قرار گرفته و قبل از انتقال به کهریزک مداوا گردیده ولی با این حال نامبرده از لحاظ جسمی ضعیف شده بود و توان مقاومت در برابر صدمات جسمی و روحی بازداشتگاه کهریزک را نداشته است و در چهار روز حضور در کهریزک یک بار به پزشک وظیفه زندان مراجعه کرده که مداوای خاصی نسبت به ایشان انجام نمی پذیرد. به هر حال ایشان با حالت وخیم سوار اتوبوس می شود و در همان آغاز حرکت اتوبوس ها نامبرده وضعیت بحرانی پیدا نموده و در بیرون از اتوبوس جان می دهد."

بابک جوادی فر می گوید: "روز جمعه، دوم مرداد من برای دیدن مادربزرگم شمال رفته بودم. یکی از دوستان جلوی اوین بود عکس امیر را به زندانیانی که آزاد می شدند نشان میداد. یکی از بچه هایی که از کهریزک به اوین منتقل و آزاد شده بودتا عکس را می بیند می گوید این امیر است و فوت شده. دوستم چند جا سر میزند اما باز جمعه بود و کاری نمی تواند بکند همان روز برگشتم و صبح اول وقت دوستانم آمدند و گفتند خبری از امیر گرفته ایم و باید برویم. 7 صبح بود به سمت شهر ری راه افتادند. پرسیدم: چی شده؟ کجا می رویم؟ گفتند: لیست افراد مفقود را داده اند برویم ببینم. تا رسیدیم جلوی پزشکی قانونی کهریزک، هنوز من نمیدانستم موضوع چیست. پزشکی قانونی هم ساعت 8 و نیم باز می شد. در همان فاصله پدرم زنگ زد و گفت ماموری آمده و می گوید بیایید پلیس امنیت شهر ری. ما نزدیک بودیم رفتیم. یک سرهنگی بود با یک لباس شخصی. من مدام می پرسیدم برادرم کجاست اما به ما جواب ندادند گفتند باید پدرتان بیاید. پدرم رسید. گفتند بروید پزشکی قانونی کهریزک و شناسایی کنید. برگشتیم همان جا و من خودم امیر را شناسایی کردم."

چشمانم را به من برگردان...
بابک، پیکر برادر بی جانش را شناسایی کرده است: "اجازه ندادند وارد پزشکی قانونی شویم و ببینیم. چند تا عکس بود که دیدم. دو عکس از گردن به بالا بود و یک عکس هم تقریبا از کمر به بالا. از ناحیه پشت، قفسه سینه و یک نقطه دیگر در بدنش کالبد شکافی شده بود و کاملا شکافته و دوخته بودند. امیری نبود که ما تحویل دادیم. زمین تا آسمان فرق میکرد.موقع شستشورفتم داخل ببینم اما سریع دوستان مانع شدند و مرا بیرون بردند. وضعیت روحی مناسبی هم نداشتم."

از برادر امیر جوادی فر درباره شایعاتی مبنی بر کشیدن ناخن های برادرش می پرسم. می گوید: "به این شکل نبوده است. بچه ها در کهریزک در یک قرنطینه ای با هم بودند. اینقدر توی آفتاب داغ، کلاغ پر برده بودند که پاهایش به شدت آسیب دیده بود. چشمانش بینایی را از دست داده بود. قطره ای که باید برای چشمش استفاده میکرد را گرفته بودند و با توجه به فضای کثیف بازداشتگاه و شرایطی که در بازداشتگاه وجود داشت و همه میدانند، چشم امیر که آسیب دیده بود عفونت کرده و بینایی اش را از دست داده بود. چشم دیگرش هم بر اثر ضربه ای که خورده بود چرک کرده بود. به گفته بچه هایی که کهریزک بودند امیر روز آخر بینایی نداشت و هی داد میزد و مادرش راکه چند سال پیش فوت کرده صدا میکرد و میگفت چشمانم را به من برگردان..."

امیر آگاهانه رفت
پیکر امیر را 2 روز بعد از شناسایی، به خانواده اش تحویل میدهند و به گفته بابک، تشییع پیکر امیر در شرایطی کاملا امنیتی برگزار می شود: "تعهدی برای تحویل پیکر امضا نکردیم فقط فرم را برای تحویل جسد پر کردیم. یک سئوالی داشت که از کسی شکایتی دارید یا نه که ما خالی گذاشتیم. نگذاشتند در قطعه ای که میخواستیم امیر را به خاک بسپاریم اما مشکل دیگری پیش نیامد. مراسم سوم به خوبی برگزار شد. مراسم هفتم سر خاک برگزار شد و ماموران امنیتی هم حضور داشتند. چهلم هم مثل سوم در پارکینگ خانه مان برگزار شد. مشکل خاصی نبود و من بابت این قضیه از شورای تامین استان و هر مقامی که باعث شد مراسم امیر به خوبی برگزار شود تشکر میکنم."

خانواده امیر بعد از این قضایا شکایت کردند و خواهان محاکمه قاتل و قاتلان او شدند. از برادر امیر می پرسم که امیر معترض بود؟ بابک می گوید: "امیر اصلا آدمی سیاسی نبود و همیشه این شعر سهراب را می خواند که «من قطاری دیدم که سیاست می برد و چه خالی می رفت». امیر هنرمند بود. نگاهش به دنیا هنرمندانه بود. شعر میخواند. فیلم میدید و در اصل شبی نبود که فیلمی نبیند و بخوابد. فارغ التحصیل بازیگری از موسسه کارنامه بود. بسیار کتاب میخواند. رمان میخواند و اصلا در وادی سیاست نبود. اما تعهد اجتماعی داشت. هر آدمی که خوب فکر میکند تعهد اجتماعی هم دارد."

بابک جوادی فر می افزاید: "امیر کاملا با آگاهی به خیابان آمد. در تجمعات به شکل مسالمت آمیز حضور داشت و باور داشت. یادم هست وقتی از تجمع بزرگ سکوت برگشت گفت: خیلی لذت بردم و امروز یکی از بهترین روزهای زندگی من بود و در سکوت حرف خودمان را زدیم. نگاه امیر کاملا مسالمت آمیز بود و به خشونت هیچ اعتقادی نداشت."




عماالدین باقی از زندان آژاد شد – عکس