web 2.0

امروز بسیجیها بهم میگفتن : دیدید چطور بچه سوسولا رو مثل سگ کشتیم وهیچ گ ه ی هم نتونستن بخورن .


امروز صبح که میخواستم با موتورم برم سر کار دیدم دنده هاش خوب جا نمیره ( البته از هفته قبل از جعبه دندش سر و صدا در میومد منم هی پشت گوش انداختم تا امروز صبح که شروع کرد به اذیت کردن ) به بچه های دفتر زنگ زدم و گفتم که من دیر تر میام میخوام موتورمو تعمیرگاه ببرم . خلاصه رفتم تعمیر گاه همیشگی توی میدان قزوین ( بسمت دخانیات و نواب ) . به مهدی ( تعمیرکار موتور سیکلت ) گفتم بیاد یه نگاهی بکنه ببینه چشه . تا دنده رو عوض کرد گفت چرخ دنده خرد کرده باید چرخ دنده گیربکس رو عوض کنم . گفت امروز و فردا اصلا وقت نداره موتور بزارم 3 4 روز دیگه بیام . وقتی دید خیلی عجله دارم آدرس یکی از تعمیرکارای توی خیابان مولوی رو بهم داد منم با این موتور که فقط با دنده 1 راه میرفت بسمت مولوی حرکت کردم تا رسیدم دم تعمیرگاه دیدم کرکرش پایینه و یه پارچه سیاه زده بالاش ( یکی از بستگانش فوت شده بود اونم بسته بود ) خلاصه اعصابم حسابی خورد شده بود یه نگاه انداختم دیدم آنور خیابان یک تعمیرگاه موتور هست رفتم تو دیدم 3 تا جوانک ریشو و حزب اللهی تو نشستن ( دیوار مغازه پر بود از عکسهای خمینی و خامنه ای و حسن نصرالله و احمد نژاد و.... ) جریان خرابی موتور گفتم یکیشون اومد تست کرد گفت کیربکس باید پیاده بشه گفتم کی میتونه تعمیرش کنه گفت همین حالا . حسابی خوشحال شدم . گفت برو یه کارات برس 2 الی 3 ساعت دیگه بیا ردیفه . گفتم محل کارم از اینجا خیلی دوره اگه اجازه بده همین جا میشینم گفت موردی نداره . نشستم رو جدول کنار خیابان و اونا هم ( 2 نفرشون ) افتادن بجون موتور زبون بسته من و دل و جیگرشو ریخن پایین . همیطور که خیابونو نگاه میکردم دیدم این 3 تا حزب اللهی ها شروع کردن به بحث در مورد وقایع و اعتراضات بعد از انتخابات . منم یواشکی داشتم صحبتاشونو گوش میکردم از بین حرفاشون فهمیدم هر سه تا شون از اعضای بسیج هستن و یکیشون از بسیجی های مسجد لرزاده هست و داشت با آب و تاب برای اون 2 تای دیگه تعریف میکرد که چطور از بالای مسجد بچه سوسولارو ( بگفته خودش ) با کلاشینکوف میزده ( البته از حادثه درگیری مسجد لرزاده 2 . 3 هفته گذشته ولی مثل اینکه اینا هنوز با تعریف کردن اون تراژدی احساس لذت و شعف میکنن ) خلاصه همینطور از نحوه سرکوب مردم و کشتن بچه سوسولا و صحبتهای خامنه ای و احمدی نژاد با آب و تاب با هم گفتگو میکردن و منهم اصلا وارد بحثشون نشدم ( چون فایده ای هم نداره اینا منطق و شعورشون از بلانسبت خر هم کمتره و دیالوگ با این گونه افراد بجز دعوا بجایی ختم نخواهد شد ) و چکیده کلامشون این بود که هیچ احساس ناراحتی و عذاب وجدانی نسبت به کشتن و ضرب و جرح و ناقص کردن مردم آزادیخواه ندارن ( شاید احساس میکنند این اعمالشون جهاد فی سبیل الله هم بوده !!! ) و از این بیشتر خوشحال بودن که تمام این اعتراضات به هیچ جایی ختم نشد و محمود احمدی نژاد رییس جمهور باقی موند و تا 3 هفته دیگه هم حکم تنفذش توسط خامنه ای صادر میشه .

بعد از 2.5 ساعت که موتورم تعمییر شد وقتی خواستم حساب کنم ( بیشرفا هم قمیت قطعات تعویضی و هم دستمزد رو از همه جا گرونتر حساب کردن ) پول رو طوری گذاشتم روی میز و طوری نگاهشون کردم که از صد فحش براشون بدتر بود و بدون خداحافظی از مغازه پر از کینه و نفرتشون خارج شدم و موتورمو روشن کردم و به محل کار برگشتم و جریانو برای همکارا تعریف کردم .یکی از همکارا گفت اینا رو باید معرفی کرد باید کشتشون باید مغازشونو آتش زد و..... بهش گفتم اولا حکومت اینا رو نتنها محکامه نمیکنه بلکه بهشون پاداش هم میده پس شکایت کردن بی فایده هست در ثانی با کشتن و آتیش زدنشون هم قرمان تروریستها میشن و ازشون بعنوان شهید یاد خواهد شد . اینا رو باید حواله کرد به اون خدایی که میگن عادل و مظلوم پناهه ( البته اگه وجود داشته باشه !!! ) ولی هیچ کدوم از همکارا هیچ اعتقادی به بخشش و عدم انتقام گیری نداشتن دلهاشون پر از کینه و نفرت نسبت به سگهای سرکوب گر حکومت اسلامی بود و هست و وای به آن روزی که صبرشون سر ریز بشه اون روز چنان دودمان این رژیم و طرفدارانش رو به باد بدن که تا قرنها بعد هیچ کس هوس ایجاد حکومت اسلامی و آخوندی نکنه ! .

.

هیچ نظری موجود نیست: