web 2.0

تعریف سکولاریسم چیست ؟



اصطلاح سکولار از ریشه لاتینی (suecularis) و (sueeculum) به معنای روزگار یا دنیا ریشه میگیرد و در اندیشه سیاسی غرب، به صورت اصطلاحی در آمده است که، به جای «دنیوی» در مقابل «دینی» به کار میرود. به عبارت دیگر، در تفکر غربی، چیزی را که مربوط به این دنیا و بی ارتباط با مسایل دینی و اخروی باشد، سکولار میگویند.
پس از سپری شدن قرون وسطا در غرب، هنگامی که در میان طبقه نوپای تحصیلکرده، این طرز تفکر به وجود آمد که کلیسا، نباید در مسایل کشور دخالت کند، از آن پس سکولاریسم نام مکتبی گردید که اساس تفکر آن اعتقاد به جدایی مسایل دنیوی، مانند سیاست، اقتصاد و معیشت از مسایل مذهبی دارد. در این مکتب, مذهب تنها به عبادات و مراسم مخصوص خود و زندگی شخصی افراد مربوط میباشد و نباید در سیاست دخالت کند. اصطلاح مترادف دیگری که در فرهنگ غربی، برای این مکتب به کار میرود اصطلاح لاییسم است. واژه لائیک که از ریشه یونانی (laikos) و (laos) گرفته شده به معنای «مردم» میباشد و برای چیزی به کار میرود که مربوط به عوام - در مقابل اهل علم، روحانی و کلیسا - میباشد لاییسم نوعی نظام سیاسی کشورداری است که در آن، روحانیان مذهبی، نقشی ندارند. مکتب سکولاریسم، از یک سو محصول و نتیجه بدآموزیهای مسیحیت تحریف شده و از سوی دیگر حاصل عملکرد غلط متولیان کلیساست. زیرا مسیحیت تحریف شده، از یک سو بینشی متشتت داشته و دین و دنیا و آخرت و دولت را به عنوان دو قطب متضاد و مخالف معرفی کرده است، چنان که هر کس آخرت را بخواهد، باید از دنیا، کنار بکشد، و هر کس، به امور دنیوی بپردازد، باید از جهان آخرت، دست شوید. از سوی دیگر، کلیسا استبداد شدید مذهبی را که ظاهراً بر خلاف تعالیم خود مسیحیت است برقرار ساخته و اداره امور سیاسی را قبضه کرده بود. کلیسا و تعالیمش، بزرگترین پشتوانه نظام فئودالی قرون وسطایی بوده است و وقتی طبقه تحصیلکرده نوپا، میخواست فئودالیسم را کنار بزند و قدرت را به دست گیرد، کلیسای کاتولیک را بزرگترین مانع بر سر راه خود میدید. این طبقه، برای خنثی کردن نفوذ کشیش‏ها و عبور از این مانع بزرگ، اصل تفکیک دین و سیاست را که با بینش مسیحیت تحریف شده نیز سازگار بود، مطرح کرد. این حربه، سبب شد که دست کشیش‏ها و کلیسا، از مسایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، کوتاه گردد و رونسانس ( نوزایش ) سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و دینی و علمی و... در جامعه غرب اتفاق بیافتد و دوران تاریک قرون وسطا به پایان برسد تا مردم غرب و بخصوص اروپا بتوانند طعم واقعی آزادی را بچشند .

در عصر حاضر نیز یکی از خواستگاه های اندیشه سکورلاریسم و لاییسم در جهان اسلام است و ملل مسلمان بدین وسیله خواستار جدایی دین از ارکان سیاسیت و حکومت داری و حتی اجتماع میباشند تا بتوانند با کوتاه کردن دست روحانیون فاسد و حکام جابروابسته به مسجد از مناسب سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی وعلمی و.... زمینه یک رونسانس ( نوزایش ) همه جانبه را در جهان اسلام و کشورهای متبوع خود بوجود بیاورند وبتوانند همانند جهان غرب که بعد از رونسانسش به پیشرفتهای شگرفی رسید ایشان نیز بتوانند طعم رفاه و آسایش و پیشرفت و آزادی را بچشند .


لبخند احمدی نژاد - اثر لئوناردو خامنه ای

خامنه ای ، فرعون قرن 21

عکس – آلبوم جدید حبیب !

ضرب المثل های ایرانی به همراه ترجمه انگلیسی



بى خبرى , خوش خبرى
No news is Best news

شتر ديدى , نديدى
You see nothing, You hear nothing

عجله كار شيطان است
Haste is from the Devil

کاچى به از هيچى
Somthing is better than nothing

گذشتها گذشته
Let bygones be bygones

مستى و راستى
There is truth in wine

نوکه اومدبه بازار كهنه شد دل آزار
Out with the old,in with the new

هر فرازى را نشيبى است
High places have their precipices

هرکه ترسید مرد ,هركه نترسيد برد
Nothing venture , nothing have

همه کاره و هیچكاره
Jack of all trades and master of none

ارزان خرى , انبان خرى
Dont buy everything that is cheap

آشپز كه دوتاشدآش يا شورميشه يا بينمك
Too many cooks spoil the broth

انگار آسمون به زمين افتاده
It is not as if the sky is falling

اندكى جمال به از بسيارى مال
Beauty opens locked doors

آدم عجول كار را دوباره ميكنه
Hasty work, Double work

آدم دانا به نشتر نزند مشت
A wise man avoids edged tools

آدم زنده زندگى مى خواد
Live and let live

آدم ترسو هزار بار مى ميره
Cowards die Many times Before Their Death

كس نخاردپشت من جزناخن انگشت من
you want a thing done,do it yourself

آب رفته به جوى باز نمى گردد
What is done can not be undone

آب از سرش گذشته
It is all up with him

آب ريخته جمع شدنى نيست
Dont cry over the spilled milk

آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم
we seek water in the sea

آدم دانا به نشتر نزند مشت
A wise man avoids edged tools

آدم زنده زندگى مى خواد
Live and let live

آدم ترسو هزار بار مى ميره
Cowards die Many times Before Their Death

كس نخاردپشت من جزناخن انگشت من
you want a thing done,do it yourself

آب رفته به جوى باز نمى گردد
What is done can not be undone

آب از سرش گذشته
It is all up with him

آب ريخته جمع شدنى نيست
Dont cry over the spilled milk

آب در كوزه و ما تشنه لبان ميگرديم
we seek water in the sea



کاریکاتور - خامنه ای و ادعای خدایی !

کارتون - حاجی حجره رو باز کن .

امیر جوادی فر لنگرودی از شهدای جنبش سبز


امیر جوادی فر لنگرودی
سن : ۲۴ ساله، تولد: 02/01/1363
محل سکونت : تهران - تولد: رشت
تحصیلات : دانشجوی رشته‌ی مدیریت صنعتی دانشگاه آزاد قزوین
تاریخ شهادت : سه شنبه 23 تیر 1388 محل شهادت : تهران ، امیرآباد، بیمارستان فیروزگر، اوين
نحوه شهادت : در اثر شکنجه، ترکيدگي چشم‌، خونریزی ریوی، تشنج و ایست قلبی ریوی
ضارب : نیروهای شکنجه گر حرفه اي
آرامگاه :تهران بهشت زهرا قطعه211 ردیف 42 شماره 10

توضیحات :

شهید امیر جوادی فر لنگرودی، دانشجو مدیریت صنعتی دانشگاه قزوین، ترانه سرا و دانشجو بازیگری، روز 18 تیر درتقاطع خيابان شهداي ژاندارمري و دانشگاه، محدوده‌ امیرآباد توسط نیروهای لباس شخصي‌ دستگيرو مورد ضرب و شتم شديد قرار گرفته و بوسيله همين افراد به كلانتري 148تهران منتقل گرديد.

در کلانتری حال او در اثر ضرب و شتم به وخامت رسیده و ماموران كلانتري او را در ساعت 9 شب به بيمارستان فيروزگر منتقل و روز19 تير اورا از بیمارستان فيروزگر به شکنجه گاه كهريزك می برند.

در کهریزک با پوتین آنقدر به سینه و سرش می‌کوبند که یک چشمش ‌ترکيده و دچار خونریزی ریوی می‌شود . بعد از شکنجه شدید، در 23 تیردر مسيرانتقال به اوين ، دچار تشنج و ایست قلبی می‌شود . ده روز بعد، روز 3مرداد به خانواده‌ برای تحویل جسد خبر می‌دهند.

در5 مرداد پيکر متلاشي شده وي در بهشت زهرا، قطعه211 ردیف 42 شماره 10 خاکسپاري مي گردد. اطلاعات شهید در سایت بهشت زهرا نیز موجود می باشد.


بیوگرافی معاون اول احمدی نژاد

شهرستان قروه نه تنها مرز جغرافیایی استان کردستان با استان همدان است . بلکه مرز زبانی و مذهبی مردمان ترک و کرد هم محسوب می شود . جایی که کردهای اهل سنت و ترک های شیعی در جوار هم زندگی می کنند و این هم جواری به نسبت های سببی هم کشیده شده است. روستای سریش آباد از توابع شهرستان قروه است و محمد رضا رحیمی در سال ۱۳۲۹ ( و به روایتی ۱۳۳۳ ! ) در این روستا از پدری ترک و مادری کرد به دنیا آمد . اغلب مردم به شیعی بودن محمد رضا رحیمی آگاهند، اما ترک بودن او غیر از این است .

نوشتن از دوران کودکی و نوجوانی رحیمی همان قدر دشوار است که نوشتن از تحصیلات او ! گویا تحصیلات ابتدایی رحیمی در قروه و تحصیلات متوسطه او در همدان سپری شده است و پس از آن ها برای ادامه تحصیل در مقطع کارشناسی حقوق راهی تهران شده است .
سابقه ی دادستانی و بخشداری قروه در کارنامه محمد رضا رحیمی قطعی است و این سابقه به سالیان قبل انقلاب ۵۷ و اوان آن بر می گردد و تا سال ۶۳ ادامه دارد .
محمد رضا رحیمی در فروردین ۱۳۶۳ با تکیه بر تفاوت های مذهبی به عنوان نماینده مردم قروه راهی مجلس شورای اسلامی می شود و این اتکا و انتخاب در فروردین ۱۳۶۷ تکرار می شود تا رحیمی در مجلس دوم و سوم نماینده مردم قروه باشد.

در انتخابات مجلس چهارم در سال ۱۳۷۱ رحیمی از حوزه سنندج کاندیدا شد و این بار به عنوان نماینده مردم سنندج و دیواندره در یک انتخابات غیر رقابتی و سرد ، راهی مجلس چهارم شد .یکسال بعد در شهریور ۱۳۷۲ رحیمی ، نمایندگی مجلس را ترک کرد تا با حکم بشارتی وزیر جنجالی وقت ، به استانداری کردستان۱۴ برسد . چهار سال گذشت و بهار اصلاحات فرا رسید تا خزان استانداری رحیمی باشد. و او در شهریور ۷۶ توسط عبدالله نوری وزیر کشور کابینه سید محمد خاتمی عزل شد ، تا به فاصله ی کمتر ازچند روز ، با حکم شیخ محمد یزدی ریاست وقت قوه قضائیه ، مشاورش باشد .
رحیمی به تهران رفت و بواسطه پرورش در دامن هاشمی رفسنجانی– اگرچه ناراضی ! – سالیانی چند محصل و مجاور و مشاور عالی عبدالله جاسبی در دانشگاه آزاد بود و اقامت در دانشگاه آزاد را در کنار مشاورت قوه قضائیه برگزید . رحیمی سرانجام در یک حکم پر ابهام ! به ریاست دانشکده حقوق دانشگاه ازاد واحد تهران مرکز رسید . در شهریور ۱۳۸۲ و با استقرار مجلس هفتم ، محمد رضا رحیمی با حکم مجلس آبادگر به دیوان محاسبات رفت تا کارنامه دولت اصلاحات را به قصد حساب باز کند .

چهار سال بعد رحیمی از دیوان محاسبات به قصد وزارت کشورخارج شد تا از توانایی و سابقه او برای برگزاری انتخابات خرداد ۸۸ استفاده شود . اما به رغم علاقه وافر رئیس جمهور وقت ، به علت مخالفت مقامات عالیرتبه! رحیمی به وزارت کشور نرسید و در خرداد ۱۳۸۷ به معاونت پارلمانی رئیس جمهور بسنده کرد و در عوض ، عوض علی کردان ، یار دبستانی خود را به احمدی نژاد شناساند تا هیچ چیز در وزارت کشور عوض نشود و او بتواند از انتخابات ۸۸ کامروا باشد . سالی گذشته است و در آستانه ی خزان ۸۸ ، محمد رضا رحیمی ، به معاونت اولی احمدی نژاد در کابینه ی دولت کودتا رسیده است . حلقه ی تصمیم گیری احمدی نژاد به سبب علاقه ی خود به چهره های خبر ساز ، هر روز توانسته است رحیمی را و قدر اخبار او را به خوبی بالاتر ببرد و رحیمی به مدد روش های ماکیاوللی توانسته است از نردبان قدرت بالا و بالا تر رود .

دوم : محمد رضا رحیمی ، متهم یا مجرم ؟
افکار عمومی ، کمتر به تفاوت های حقوقی یک فرد متهم با یک فرد متخلف و یا یک فرد محکوم توجه می کند . در سایه ی شایعه این تفاوت ها اغلب دیده نمی شوند و گاه هم پوشانی می شوند . فرد متهم ، در صورتی که خود را بی گناه بداند و نگران آبروی خود و افکار عمومی و قضاوت تاریخ باشد ، باید از محاکمه در یک دادگاه بی طرف و عادل استقبال کند . اما متهم ، مادامی که از حضور در محکمه گریزان است و تن به محاکمه نمی دهد ، در مظان تخلف قرار می گیرد و به تدریج این “ظن” به “باور” تبدیل می شود .

این بند ، به قصد دفاع و اشاره به حقوق انسانی و اولیه ی محمد رضا رحیمی نوشته شد ، چرا که دامنه ی اتهامات او آن قدر زیاد و خواهان او فراوان اند و اتهامات ریز و کلان رحیمی آن قدر متنوع و عجیب اند که کشف حقیقت در میان آنان دشوار است و این دشواری برای نگارنده می تواند نگران کننده باشد و البته این نگرانی نه از بابت رحیمی ، بلکه از ترس سوختن به آتشی است که هیزمش رحیمی و دیگران اند . بی دلیل نیست که نادران در آخرین مصاحبه ی خود می گوید :” مشکل رحیمی تنها مدرک تحصیلی او نیست ” . گویی مشکل مدرک تحصیلی رحیمی را نه پاپوشی برای او ، که روپوشی برای تقلیل اتهامات اصلی او ست . به تعبیر ابطحی ، در دولت کودتا،” مدرک تحصیلی اسم رمز تقلب است “ .
محمد رضا رحیمی علیرغم اتهامات فراوان ، تا کنون در هیچ دادگاهی ، محاکمه نشده است و یا حاضر به حضور در هیچ محکمه ای نشده است و به همین علت ، ”باور” به متخلف بودن او در نزد عوام و خواص هر روز تقویت می یابد . دایره این باور هم ، روز به روز وسیع تر شده است ، تا جایی که طیف وسیعی از دوستان و دشمنان و حامیان و منتقدان کابینه ی کودتا را شامل شود. عدم حضور رحیمی در شعبه ۱۰۵۷ دادگاه عمومی کیفری تهران ، برای رسیدگی به دو اتهام “تحصیل مال نامشروع ” و “تصرف غیرمجاز در اموال دولتی “، سکوت پر ابهام و برخورد عصبی او در خصوص سوالات متعدد نمایندگان مجلس در اتهام “جعل مدرک تحصیلی ” ، فرار یا فرا افکنی در قبال سوالات فراوان خبرنگاران ، رفتاری است که این دایره را هر روز وسیع تر می کند، به نحوی که گاه حقوق دانی رحیمی را هم زیر سوال می برد .

سوم : سردار سازندگی در کردستان
از دادستانی پر حرف و حدیث و شاکیان خصوصی و بخشداری کوتاه مدت محمد رضا رحیمی در قروه باید گذشت ، تا فرصتی برای اتهامات بزرگتر او باقی بماند . اصلی ترین اتهام رحیمی در قروه ، که در مقیاس ملی باید مورد توجه قرار گیرد نفاق است . رحیمی در دهه شصت متهم است که به منظور رسیدن به کرسی پارلمانی ، به اختلافات مذهبی در شهرستان قروه به شدت دامن زده است . نگاهی به جایگاه اهل تشیع قروه و روستای سریش آباد در استان کردستان و نوع نگرش مردمان سنندج و اهل سنت کردستان به آنان ، کمترین آسیب این نفاق است که جبران آن در کوتاه مدت غیر ممکن می نماید .
در اوایل دهه هفتاد ، رحیمی در استانداری کردستان به کسوت یک مدیر اجرایی درآمد تا مجال اتهامات را برای خود بیشتر کند . آغاز استانداری محمد رضا رحیمی در کردستان ، با شعار های قومیتی او همراه شد . استفاده ابزاری از خواسته های اقلی مردم کرد برای رسیدن به حقوق اولیه و شناخته شدن به عنوان شهروند درجه اول، اتهاماتی است که پای رحیمی را می تواند به اتهام بزرگتری چون اقدام علیه امنیت ملی باز کند . رحیمی در سالیان استانداری کردستان ، ترک بودن خود را پنهان می کرد و کرد بودن خود را به رخ مردم کردستان می کشید .در حالی که قادر به تکلم به زبان کردی نبود ، اتوبوس هایی به مقصد رشت و اصفهان برای جابجایی مدیران غیر کرد! اختصاص داده بود . کردستان در ادبیات رحیمی تا آنجا پیش رفت که خود را سردار سازندگی کردستان نامید .

گذشته از این اتهام ، اتهامات رحیمی در خصوص سو، استفاده از امکانات دولتی و تحصیل مال نامشروع برای خود و اطرافیان او فراوان اند . تغییر و تقلیل در پروژه ی بیمارستان بعثت با سپردن نظارت آن به یکی از بستگان درجه اول خود و اختلاس از منابع مالی آن ، اختلاس و بهره برداری و سوء مدیریت در پروژه پر هزینه و ناقص پل روگذر شهر سنندج ، انتقال غیر قانونی امتیاز هفته نامه آبیدر از سازمان همیاری شهرداری به عنوان یک امتیاز دولتی به نام خود ، تصرف و تملیک ساختمان بزرگ هفته نامه ی آبیدر و انتقال آن به یک دهم هزینه ی کارشناسی و بدون طی روال قانونی به نام مشاور فرهنگی خود و باز پس گیری آن!، نحوه واگذاری ، تغییر کاربری و تغییر و تصرف در اراضی دانشگاه آزاد سنندج ، سوء استفاده از موقعیت اداری در برخورد با پرسنل مونث دفتر استانداری و … شماری از اتهامات مالی و اخلاقی رحیمی اند که گویا ، یکی دو مورد آن منجر به شکایت و پرونده سازی استاندار تالی او عبدالله رمضان زاده رسیده است و پرونده آن مفتوح و یا مفقود است !
محمد رضا رحیمی در انتخابات ۷۶ با تمام توان به حمایت از ناطق نوری برخاست و به قصد وزارت با او هم پیمان شد . رحیمی متهم است که برای رسیدن به کرسی وزارت - و نه حتی پیروزی کاندید مورد نظر ! - در انتخابات کردستان تقلب کرده است . تفاوت فاحش نتیجه انتخابات کردستان با نتیجه ی سراسری انتخابات دوم خرداد و انتخابات چهار سال قبل آن استان ، شائبه ی تقلب و تخلف رحیمی را تقویت می کند. رحیمی به همین مقدار بسنده نکرد و مشاور فرهنگی خود بهرام ولد بیگی را فرمان داد تا در چاپخانه ای به نزدیکی استانداری شب نامه هایی را علیه سید محمد خاتمی چاپ کند و مدیر روابط عمومی وقت ف. پ را برای توزیع آن به خدمت گرفت . این رفتار رحیمی بعدها منجر به شکایت محمد خاتمی از بهرام ولد بیگی شد اما بزرگواری خاتمی و پا درمیانی بزرگان ، فرصت محاکمه را از رحیمی گرفت . محاکمه ای که اگر به انجام می رسید شاید فرصت تکرار آن در عرصه ی ملی به این آسانی فراهم نمی شد .

مردم کردستان ، محمد رضا رحیمی را به دخالت داشتن در قتل های زنجیره ای داخلی و خارج کشور و همکاری در عملیات تروریستی علیه اپوزیسیون متهم می کنند. اتهاماتی که اشارات اخیر و متقابل احمدی نژاد و رحیمی در خصوص سابقه ی دیرین آشنایی به آن قوت می بخشد .
و اما ، همکاری با مافیای مواد مخدر ، ترانزیت و توزیع آن شاید مهلک ترین اتهامی باشد که محمد رضا رحیمی در استان کردستان با آن روبروست .یکی از منابع اطلاعاتی این نوشته ، که از ساکنان بومی کردستان است ، می گوید : ” اگر قرار باشد روزگاری مجال محاکمه ی رحیمی برای مردم استان کردستان فراهم شود ، هزاران خانواده ی کرد ، به خاطر اعتیاد خانمان سوز جوانان خود علیه او شهادت می دهند “. مقایسه ی آمار مصرف مواد مخدر قبل و بعد از دوران استانداری رحیمی و سخن مشهور او که ادعا کرده بود “ به جای اسلحه به دست کردها وافور داده است “می تواند مبانی دیگری برای این اتهام باشند . انجمن مردمی مبارزه با مواد مخدر استان کردستان ، معتقد است بنا بر آمارنیمه رسمی کردستان ، پیش از ورود رحیمی پاک ترین استان کشور از لحاظ مواد مخدر بوده است و علیرغم هم جواری با استان های کرمانشاه و همدان که همواره در صدر مصرف مواد مخدر قرار داشته اند ، استان کردستان در قبل و بعد از انقلاب رتبه ی آخر مصرف مواد مخدر در کشور بوده است . هم چنین تصادف مشکوک و منجر به فوت یکی از عوامل اصلی ترانزیت مواد مخدر در جاده قروه – کردستان ۶۰، سر نخ هایی است که می تواند منجر به نخ نما شدن ”پروژه ی جایگزینی “ رحیمی در استان کردستان شود .
محمد رضا رحیمی درروز دوم خرداد ۷۶ در بخش خبری استان کردستان ، بر پرده صدا و سیما ظاهر شد تا آخرین پرده نمایش تقلب را برای مردم کردستان کامل کند . رحیمی در آن روز با حمایت بی پرده و قاطع از ناطق نوری ، در پاسخ به کسانی که انتخابات دوم خرداد را روزنه امیدی برای رفتن رحیمی می دانستند ،نا امیدانه !اعلام کرد :” اگر کوههای آبیدر و شاهو جابجا شوند ، من جابجا نخواهم شد و نمی روم “. نا امیدی رحیمی بی سبب نبود . بهار اصلاحات فرا رسید و خزان دولت رحیمی در راه بود . شهریور ۷۶ در حالیکه تنها هفده روز از مراسم تنفیذ سید محمد خاتمی گذشته بوده ، عبدالله نوری در سفری سر زده به استان کردستان آمد و عبدالله رمضان زاده را با خود آورد تا از طنز روزگار ، در دامنه ی “کوه آبیدر ” حکم بر کناری رحیمی را به او ابلاغ کند . آن روز و آن حکم بذر کینه ای شد که سالیان بعد رحیمی به انتقام آن رمضان زاده را به دادگاه بکشاند . روزی که کردستان خبر می داد : رحیمی رفت …

چهارم : جدایی از کردها ، دوستی با کردان
برکناری رحیمی از استانداری کردستان ، تلخ ترین و شاید تنها شکست سیاسی او در حفظ و نگهداری قدرت باشد . رحیمی مشاور محمد یزدی رئیس قوه قضائیه و عضو شورای نگهبان شد تا به تهران باز گردد . اتهامات رحیمی در مرکز از قوه قضائیه آغاز می شود . رفت و آمد های محمد رضا رحیمی به یکی از مراکز تحت نظارت محمد یزدی و فرزندش و وساطت های اوبرای محکومین و متهمین و هم چنین کاندیداهای رد صلاحیت شده در شورای نگهبان ، از حجم اتهام های فراوان و سنگینی حکایت می کند که روزگاری محمد رضا رحیمی باید پاسخگوی آن باشد .

محمد رضا رحیمی در مرکز ، به قوه قضائیه بسنده نکرد و هم زمان به مشاورت و مجاورت و مجالست عبدالله جاسبی در دانشگاه آزاد رفت ، تا در آنجا نیز خیلی از اتهامات را بر دوش بگیرد . رحیمی متهم است که در سال ۱۳۷۸ در دانشگاه آزاد خود را دکترای حقوق نامیدو پس از آنکه به سمت مشاور عالی جاسبی قناعت نکرد ! به ریاست دانشکده حقوق دانشگاه آزاد واحد تهران مرکز درآمد تا عوضعلی کردان با مدرک فوق دیپلم استاد دانشگاه شود ، و حلقه ی یاران مشهور دیپلم و فوق دیپلم خود را به مشاوری دکتر جاسبی ! قائم مقامی دانشگاه آزاد ، استادی دانشگاه آزاد و… برساند . رحیمی دوباره متهم است که در دانشگاه آزاد که خود مدارک دکترا و فوق لیسانس ارائه می داد از کسانی بهره گرفت که حتی یک واحد دانشگاهی عالی هم نگذرانده بودند . دانشگاهی که گویا خود رحیمی مدرک کارشناسی ارشدش را از آنجا گرفته است . مدرکی که در سال ۷۹ و یک سال پس از مدرک دکترای او صادر شده است ! مدرکی که جعل آن ، حداقل اتهام رحیمی است که اگر مانند کردان شانس بیاورد می تواند پوششی برای سایر اتهامات او باشد.

محمد رضا رحیمی از طرف دوستان و معتمدان خود نیز متهم است . او متهم است با استفاده از امکانات وزارت اطلاعات ، مرکزی را تحت عنوان انستیتوی کُرد در تهران راه اندازی کرده است ، تا در پوشش فرهنگی ، ضمن دخالت در امور داخلی عراق و ترکیه ، مرکزی برای مبادلات تجاری و مرزی با آن کشور ها باشد ، تا جایی که قوه قضائیه دست اندر کاران آن را به اتهام مبادلات غیر قانونی و اخذ رشوه از مقامات عراقی ! تحت پیگرد نا فرجام قرار دهند و وزارت امور خارجه عراق در نامه مشهورش به ایران ، به صراحت از آن به عنوان یکی از نمونه های دخالت ایران در امور داخلی آن کشور کند . جستجو در عناوین همکاران این مرکز باز هم، به عواملین تقلب در انتخابات ۷۶ بر می گردد ، که هم اکنون با پوشش فرهنگی و روزنامه نگاریو تجاری و بازرگانی به فعالیت خود ادامه می دهند .
در سال ۸۲ ، محمد رضا رحیمی ، مزد وساطت های خود برای نمایندگان مجلس و شورای نگهبان را گرفت و به حکم مجلس هفتم ، به دیوان محاسبات رفت . اطلاعات اغراق آمیز و دو ر از ذهن و جهت دار رحیمی در دیوان محاسبات اتهامی است که می تواند رحیمی را به “اخلال در امور اقتصادی” کشور متهم کند چنانچه وزیر وقت اقتصاد وقت را شاکی کرد و احمدی نژاد را فریب داد . اعلام لیست ۱۱۹ نفره اخلاگران اقتصادی ، ارائه اطلاعات جهت دار و نادرست در خصوص مدیرعامل و هیات مدیره بیمه ایران و ادعای گرفتن رشوه در ماجرای قرارداد شرکت کرسنت نمونه هایی از اعمال رحیمی است که مبانی این اتهام اند . اعمالی که “ایمان “ رحیمی را به احمدی نژاد اثبات کرد و توانایی او را هم در “خبر سازی های ” مطلوب احمدی نژاد نشان داد .

رحیمی در دیوان محاسبات اتهام دیگری هم دارد . رئیس دیوان محاسبات در حالی که کارمند خود را به خاطر چند برگه ی کاغذ ، تنبیه کرده بود ، در معاملات و مبادلات مشکوک مالی دخالت کرده است تا جایی که حسین شریعتمداری هم صدایش بلند شود و هشدار دهد. انجام مذاکرات رحیمی و کردان با یکی از شرکت های طرف قرارداد با وزارت نفت در وزارت کشور که اتفاقاَ !رحیمی بر آن دست گذاشته بود ، تاسیس شرکت هایی با پوشش بازرگانی و عمرانی در تهران به همکاری همان حلقه ی مشهور و استفاده از آنها در جهت وساطت و رایزنی با مدیران اجرایی و شرکت های خارجی اتهام دیگری است که متوجه ریاست سابق دیوان محاسبات کشور است . حجم کلان ارقام این معاملات و مبادلات صدای کسان دیگری را هم درآورد تا جایی که میر حسین موسوی در یکی از مناظرات مشهور خود – البته بدون ذکر نام – از آن گلایه کرد۸۴ و این گونه اقدامات را یکی از انگیزه های خود برای شرکت در انتخابات دانست .

در سال ۱۳۸۷ پور محمدی وزیر وقت کشور ، نشان داد که نمی خواهد ”همه ی“ خواسته های احمدی نژاد را در وزارت کشور تامین کند .در حالی که پرونده انتخابات مجلس هشتم بسته نشده بود ،احمدی نژاد به دنبال گزینه برای وزیری می گشت که سابقه ی ” خیانت به کاندیدای انتخابات۸۷ ” را نداشته باشد ! یک جستجوی ساده و یک “سخنرانی مشهور “، کافی بود تا محمد رضا رحیمی را کاندیدای وزارت کشور کند و با تعجیل حکم سرپرستی او را صادر کند، تا مجری دور دوم انتخابات مجلس و انتخابات دور دهم ریاست جمهوری باشد . گزارش پور محمدی به رهبری و مخالفت رهبری با این حکم۹۰ رحیمی را از رسیدن به وزارت کشور بازداشت و به معاونت پارلمانی کشاند تا همچنان واسط نافذ و موثری در رایزنی با نمایندگان مجلس باشد و در عوض رحیمی ، ” بدیل و یار دبستانی خود ، عوض علی کردان ” را به احمدی نژاد معرفی کرد تا چیزی “عوض” نشود و نگرانی های او بابت برگزاری مطمئن انتخابات دهم بر طرف شود . محمد رضا رحیمی در کسوت معاونت پارلمانی هم بی کار ننشست و به ” رایزنی به سبک رحیمی ” پرداخت تا اتهام پرداخت رشوه به نمایندگان را نیز به فهرست اتهامات خود اضافه کند .
سکوت محمد رضا رحیمی و عوض علی کردان در ایام منتهی به انتخابات و غیبت آنها حکایت آرامش قبل از طوفان بود . این دو ” هم دانشجویی ” به یاری دانشجو در وزارت کشور رفتند تا در سایه “محصولی “ ، محصول انتخابات را بچینند . رفتند تا تریلوژی تقلب را کامل کنند و از تجربه ی های خود در تقلب نهایت استفاده را ببرند و دامن خود را به اتهام “خیانت به رای مردم” آلوده سازند . اتهامی که بر خلاف اتهام های ریز و درشت قبلی ، به محاکمه در دادگاه افکار عمومی کشید و سرانجام به تاریخ ایران زمین حکم آن را نوشته خواهد شد .

پنجم : ماکیاولی مُرد . زنده باد ماکیاولیسم !
در زبان گفتمان سیاسی ، واژه ای بدنام تر از “ ماکیاولیسم” نیست . فرانسویان واضعان این واژه بودند و به تدریج این اصطلاح در زبان سیاسی ، معنای فریبکاری و نیرنگ بازی و پای بند نبودن به هیچ اصل اخلاقی در زندگی سیاسی را به خود گرفت .بنیاد این برداشت رهنمودهایی است که “ماکیاوللی” در کتاب “شهریار” به کسانی می دهد که جویای قدرتند . ماکیاوللی نیرنگ بازی و فریب را در بازی قدرت اصلی ضروری و ناگزیر می دید . بسیاری نیز برداشت و دانش شان درباره ی ماکیاوللی و اندیشه های او بیش از این نیست ، اما از دیدگاه سیاست شناسان مدرن ، ماکیاوللی نخستین کاونده ی ماهیت قدرت و پیشرو اندیشه ی علمی در این زمینه است . اگرچه دامن نیکولو ماکیاوللی از بسیاری از بدفهمی ها ی رایج پاک است ، اما او نخستین کسی بود که علم سیاست را بر مبنای “پژوهش در رفتار بشری ” بنیاد کرد ، نه “پیشداوری های اخلاقی“. ماکیاوللی در تبیین فلسفه ی خود ، از دو واژه ی “هنر” و “بخت” بسیار بهره می گیرد و آنان را در عالم سیاست ، بسیار مهم می داند . بی خود نیست که انگلیسی های حادثه را بزرگترین دشمن سیاستمداران می دانند و هیتلر همیشه نسخه ای از “شهریار” را بر بالین داشته است .
انقلاب اسلامی ایران حادثه ای غیر قابل انکار است و محمد رضا رحیمی ، پله ها نخستین نردبان قدرت را ، به مدد فضا ی انقلابی کشور بالا رفت . در استانی که برخوردای از مذهب تشیع ، امتیازی بالقوه است و در زمانی که مرحوم صادق خلخالی ، زبان اسلحه و آئین اعدام را بر فضای غرب کشور حاکم ساخت ، برخورداری از جایگاه دادستانی سکوی محکمی برای کسب قدرت بود . رحیمی پله ی دوم قدرت را با تکیه بر تفاوت های مذهبی در شهرستان قروه به دست آورد . تفاوت های مذهبی تشیع و تسنن ، و بر جسته سازی آن تا حد یک تقابل مذهبی ، آن هم در شهرستانی که اکثریت آن را اهل تشیع تشکیل می دادند ، نشان گر “بخت” و ” هنر ” رحیمی به عنوان یک شهروند شیعی است . به مدد همین بخت و هنر ، رحیمی به مجلس راه یافت تا مجالی برای “هنرمندی” خود پیدا کند . خوش خدمتی های پنهان و آشکار رحیمی به اربابان قدرت و بخت “مرز شناسی و مرکز نشینی“ جولانگاه خوبی برای رحیمی شد .

قدرت سیاسی – و نه اقتدار سیاسی – آرمان محمد رضا رحیمی است به همین علت ، رحیمی همواره مانند ”سریش “به قدرت چسبیده . از خوش اقبالی رحیمی که بگذریم ، ” دست بوسی و مجیزه گویی ” موثر ترین هنرهای رحیمی در رسیدن به آرمانش بودند . رحیمی با دست بوسی هاشمی رفسنجانی و پیامبر خواندن محمود احمدی نژاد به بارگاه هر دو رئیش جمهور راه یافت . رحیمی در سال ۱۳۸۴ با تمام توان از رفسنجانی که شانس اول ریاست جمهوری به حساب می رفت حمایت کرد و یکسال بعد رقیب سیاسی او احمدی نژاد را به جایگاه پیامبران برد . استاندار کردستان ، آن گاه که هاشمی رفسنجانی در آسمان قدرت بود ، با تراکتور به استقبال هاشمی رفت ، اما در سال پایانی ریاست جمهوری ، فرمانش را برای بی طرفی و تقلب نکردن در انتخابات ندیده گرفت و در سال ۷۵و ۷۶ هر آنچه در توان داشت از آبرو و جان و مال در اختیار ناطق نوری قرار داد ، که آن زمان شانس اول ریاست جمهوری بود و هم اکنون به کابین کسی در آمده است که ناطق نوری حاضر نیست در مراسم تحلیف و تنفیذ او شرکت کند و او ناطق نوری را به فساد متهم می کند .
“هنر “محمد رضا رحیمی در دستیابی و نگهداری قدرت ، در کنار ”شانس “ هایی که به او روی آورده است ، همان دو واژه مشهوری هستند که ماکیاولی بیان کرده است . و نیم نگاهی به زندگی سیاسی محمد رضا رحیمی نشان می دهد که محمد رضا رحیمی همیشه به قدرت وفادار بوده است و به حق فرزند زمان خویشتن است .

باری ، به زعم نگارنده -که همه چیز را فلسفی- منطقی می بیند - ، آنچه دشمنان و دوستان ، مخالفان و موافقان رحیمی را شکل می دهد ، مشی ماکیاولیستی اوست که در یک پیشداوری اخلاقی همواره مردود است اما، با پژوهشی در رفتار بشری ، روایتگر آن است که ” جهان همیشه پر از آدمیانی بوده است با شهوت های یکسان ”.



گزارشی‌ از زندگی‌ زنان صیغه شونده در قم



قم‌ شهر زیارت‌ و خوشگذرانی‌

نوشته‌ كاملیاانتخابی‌فرد - محافظ‌ من‌ از راننده‌ خواست‌ توقف‌ كند. من‌ چادر را روی‌ سرم‌ مرتب‌ كردم‌. سفر ما تا قم‌ یك‌ ساعت‌ طول‌ كشید، در مدخل‌ شهر، تابلویی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد كه‌ روی‌ آن‌ نوشته‌ شده‌ بود، به‌ شهر خون‌ و انقلاب‌ خوش‌ آمدید. دقایقی‌ بعد ما درون‌ واتیكان‌ ۱۵۵ میلیون‌ مسلمان‌ شیعه‌ مذهب‌ بودیم‌. قم‌ خانه‌ طلبه‌هاست‌. جایی‌ كه‌ ملاها و رهبران‌ رژیم‌ ایران‌ در آنجا آموزش‌ دیده‌ اند. ما در شهر مذهبی‌ قم‌ بودیم‌، شهری‌ كه‌ خارجی‌ها و محققین‌ كمتر به‌ آن‌ پا می‌گذارند.

در شهر قم‌ زنهایی‌ هستند اگر چه‌ خود را در چادر مشكی‌ پیچیده‌ اند اما در واقع‌ جاذبه‌های‌ پنهان‌ این‌ شهر مذهبی‌ بشمار می‌روند. ظاهر این‌ زنان‌ با دختران‌ دانشجو و دبیر و كارمند تفاوت‌ ندارد، از قماش‌ زنان‌ معمولی‌ نیز نیستند. آنها صیغه‌ مردان‌ می‌شوند یعنی‌ به‌ ازدواج‌ موقت‌ آنها تن‌ در می‌دهند. دقایقی‌ با آنها همبستر می‌شوند و در مقابل‌ آن‌ پول‌ می‌گیرند تا زندگی‌ محقر خود را اداره‌ كنند.
شاید برای‌ همین‌ است‌ كه‌ قم‌ به‌ شهر زیارت‌ و عیش‌ و عشرت‌ شهرت‌ دارد و به‌ همین‌ دلیل‌ است‌ كه‌ مقامات‌ سیاسی‌ رژیم‌ و آخوندها خوش‌ ندارند سر و كله‌ خبرنگاران‌ در قم‌ پیدا شود.

رابطه‌ رهبران‌ جمهوری‌ اسلامی‌ با زنان‌ روسپی‌ تا ماه‌ گذشته‌ كه‌ محمدخاتمی‌ یك‌ شبكه‌ دختران‌ فراری‌ را به‌ كارگردانی‌ آخوندی‌ از روسای‌ دادگستری‌ یكی‌ از شهرها متلاشی‌ كرد، مساله‌ای‌ آشكار و در عین‌ حال‌ مخفی‌ بود. (منظور نویسنده‌ رییس‌ دادگستری‌ كرج‌ است‌ كه‌ اخیراً دستگیر شد). مدت‌ها پیش‌ از آن‌ كه‌ خاتمی‌ درگیر این‌ ماجرا شود، من‌ به‌ قم‌ رفتم‌ به‌ امید آن‌ كه‌ گزارش‌های‌ مربوط‌ به‌ وضع‌ زنان‌ در قم‌ را كه‌ شش‌ ماه‌ طول‌ كشید به‌ پایان‌ ببرم‌. این‌ گزارش‌ برای‌ من‌ اهمیت‌ بسیاری‌ داشت‌ بطوری‌ كه‌ نمی‌توانستم‌ آن‌ را كنار بگذارم‌. بنابراین‌ با كمك‌ سردبیر سابقم‌ تلاش‌ می‌كنم‌ روزنامه‌ یا مجله‌ای‌ برای‌ چاپ‌ آن‌ پیدا كنیم‌ تا دنیا از رنج‌ها و آلام‌ زنان‌ قمی‌ كه‌ حرفه‌ آنها روزی‌ چند بار صیغه‌ شدن‌ است‌، آگاه‌ شود.

برای‌ تهیه‌ گزارشم‌ به‌ گورستان‌ شیخان‌ كه‌ در باغچه‌ یك‌ مسجد قدیمی‌ در مركز شهر قرار دارد رفتم‌. این‌ قبرستان‌ با حرم‌ حضرت‌ معصومه‌ فاصله‌ چندانی‌ ندارد. در آن‌ جا زنانی‌ را دیدم‌ كه‌ آرام‌ و بی‌صدا روی‌ گورها نشسته‌ بودند و چادر سیاه‌ آنها كه‌ حتی‌ دست‌ و صورت‌ شان‌ را پوشانیده‌ بود، تنها نشانه‌ زنیت‌ این‌ موجودات‌ قابل‌ احترام‌ بود.

از چهار گوشه‌ قبرستان‌ طلبه‌ها دسته‌ دسته‌ با عبا و عمامه‌ وارد محوطه‌ اطراف‌ مسجد می‌شدند. برخی‌ از آنها گویی‌ عازم‌ سفر هستند. بعضی‌ دیگر زنها را زیر نظر داشتند تا ببینند كدام‌ یك‌ چهره‌های‌ جدیدند و كدام‌ یك‌ را از قبل‌ می‌شناسند. طلبه‌ای‌ تمام‌ روز با شیشه‌ آبی‌ كه‌ در دست‌ داشت‌ سنگ‌ قبرها را می‌شست‌ و به‌ دنبال‌ مشتری‌ می‌گشت‌ تا زنی‌ را به‌ او معرفی‌ كند. اما من‌ به‌ وساطت‌ او نیازی‌ نداشتم‌. خودم‌ به‌ سراغ‌ زنها رفتم‌، یكی‌ از آنها هنگام‌ صحبت‌ با من‌ چادرش‌ را كنار زد و چهره‌ او را دیدم‌. زن‌ جوانی‌ بود كه‌ سی‌ و چند ساله‌ بنظر می‌رسید. معلوم‌ بود موهایش‌ را با رنگ‌ موی‌ ارزان‌ قیمتی‌ بور كرده‌ است‌. پیراهنی‌ باز به‌ تن‌ داشت‌ و آرایش‌ غلیظ‌ او خبر از روستایی‌ بودنش‌ می‌داد.

زن‌ دیگری‌ كه‌ سن‌ او به‌ زحمت‌ به‌ ۲۰ سال‌ می‌رسید نیز چادرش‌ را باز كرد تا راحت‌تر با من‌ صحبت‌ كند. اما با نمایان‌ شدن‌ چهره‌ او ملاهای‌ جوان‌ دور و بر ما جمع‌ شدند شروع‌ به‌ دید زدن‌ او كردند. حضور من‌ در میان‌ زنان‌ منتظر صیغه‌، آرامش‌ و كسب‌ و كار آنها را به‌ هم‌ زد. از زنی‌ كه‌ آرایشش‌ توی‌ ذوق‌ می‌زد خواستم‌ تا با من‌ به‌ خارج‌ گورستان‌ بیاید. البته‌ نگران‌ بودم‌ كسانی‌ به‌ من‌ ظنین‌ شوند. اسمش‌ مهری‌ بود. او گفت‌ من‌ از این‌ طلبه‌ها متنفرم‌. وقتی‌ به‌ محل‌ امنی‌ رسیدیم‌ مهری‌ گفت‌ كه‌ چگونه‌ به‌ بهانه‌ ازدواج‌ موقت‌ (صیغه‌) خودفروشی‌ می‌كند.

مهری‌ گفت‌ زمانی‌ همسرش‌ راننده‌ كامیون‌ بوده‌ اما چند سال‌ پیش‌ در تصادف‌ كشته‌ شده‌ و اكنون‌ باید از ۶ فرزند و یك‌ دختر كه‌ خود نیز فرزندی‌ دارد، نگهداری‌ كند. او گفت‌ كه‌ هفته‌ای‌ سه‌ روز از فاصله‌ای‌ دور به‌ این‌ محل‌ می‌آید، مهری‌ هنگامی‌ كه‌ با من‌ صحبت‌ می‌كرد راننده‌ و راهنمای‌ مرا برانداز می‌كرد به‌ امید آن‌ كه‌ مشتری‌ او شوند. نیاز، غم‌ و پشیمانی‌ در نگاه‌ مهری‌ موج‌ می‌زد. در تابستان‌ها كه‌ مردم‌ شهرهای‌ دیگر ایران‌ برای‌ زیارت‌ و تفریح‌ به‌ قم‌ می‌روند، مهری‌ گاهی‌ تا سه‌ بار در روز همسر موقت‌ اختیار می‌كند. او می‌گوید مردهای‌ قمی‌ خوب‌ پول‌ نمی‌دهند اما توریست‌ها كه‌ از جاهای‌ دیگر می‌آیند همسران‌ بهتری‌ هستند. مهری‌ گفت‌ مشتریان‌ من‌ اگر جا داشته‌ باشند مرا به‌ آنجا می‌برند والا در قبرستان‌ نو كارمان‌ را انجام‌ می‌دهیم‌.

قبرستان‌ نو در فاصله‌ چند كیلومتری‌، شهر قم‌ در هاله‌ای‌ از گرد و غبار فرو رفته‌ است‌. هیچكس‌ برای‌ فاتحه‌ خواندن‌ بر قبر مردگان‌ به‌ این‌ گورستان‌ دور افتاده‌ و خاموش‌ پا نمی‌گذارند و تنها مراجعان‌ آن‌ زنها و همسران‌ موقت‌ آنها هستند. این‌ زنها كه‌ مخفیانه‌ به‌ اینجا می‌آیند، معتقدند این‌ نوع‌ زندگی‌ در مقایسه‌ با گدایی‌ در خیابان‌ آبرومندتر است‌ و برخلاف‌ زنان‌ بدكاره‌ در سراسر دنیا كه‌ با دلبری‌ مشتری‌ جلب‌ می‌كنند تا شرمساری‌ و تحقیر را احساس‌ نكنند، آنها می‌گویند حداقل‌ در گورستان‌ و خانه‌ مردگان‌ امنیت‌ داریم‌. آنها بین‌ ۲ تا ۴ هزار تومان‌ از هر مردی‌ دستگرمی‌ می‌گیرند.

در واقع‌ ازدواج‌ موقت‌ (صیغه‌) یك‌ كلاه‌ شرعی‌ است‌ كه‌ اگر چه‌ نخ‌نما شده‌ هنوز سعی‌ می‌شود به‌ عنوان‌ سرپوش‌ بر این‌ فساد بگذارند شاید هم‌ آن‌ را نوعی‌ بیمه‌های‌ اجتماعی‌ برای‌ زنان‌ فقیر می‌دانند. زنانی‌ كه‌ حرفه‌ صیغه‌ شدن‌ را انتخاب‌ می‌كنند چندان‌ در بند اجرای‌ مراحل‌ قانونی‌ آن‌ كه‌ خواندن‌ چند كلمه‌ دعا از سوی‌ یك‌ ملاست‌ نیستند.

زنی‌ كه‌ صیغه‌ می‌شود حداقل‌ باید برای‌ سه‌ ماه‌ و نیم‌ همسر موقت‌ دیگری‌ اختیار نكند تا اطمینان‌ حاصل‌ شود كه‌ باردار نیست‌. اما هیچ‌ كس‌ این‌ قانون‌ را رعایت‌ نمی‌كند چون‌ زنان‌ این‌ كاره‌ نیاز به‌ پول‌ دارند.
بنا به‌ گفته‌ مسئولان‌ وزارت‌ بهداشت‌ و درمان‌ جمهوری‌ اسلامی‌ زنهای‌ صیغه‌ای‌ راههای‌ متعدد دیگری‌ برای‌ جلوگیری‌ از حاملگی‌ و مبتلا نشدن‌ به‌ بیماری‌های‌ گوناگون‌ در مقابل‌ خود دارند. سالیانه‌ ۹۰ هزار زن‌ در ایران‌ تقاضای‌ كورتاژ می‌كنند.

روزانه‌ بطور متوسط‌ ۲۲۱ زن‌ كورتاژ می‌شوند. البته‌ همه‌ این‌ كورتاژها نتیجه‌ ازدواج‌ موقت‌ نیست‌. سال‌ گذشته‌ شهربانو امامی‌ نماینده‌ مجلس‌ شورای‌ اسلامی‌ گفت‌ مردانی‌ كه‌ ازدواج‌ موقت‌ می‌كنند مایل‌ به‌ داشتن‌ فرزند از این‌ طریق‌ نیستند. كودكانی‌ كه‌ از ازدواج‌ موقت‌ پا به‌ عرصه‌ وجود می‌گذارند برای‌ دریافت‌ اوراق‌ هویت‌ و مدارك‌ دیگر مورد تقاضای‌ محل‌ كار و مدرسه‌ با اشكال‌ روبرو می‌شوند.

بدون‌ این‌ اوراق‌ آنها از ارث‌ خانوادگی‌ و كمك‌های‌ دولت‌ به‌ كودكان‌ بی‌سرپرست‌ محروم‌ می‌شوند. به‌ هر روی‌ شرمساری‌ در تمام‌ زندگی‌ همراه‌ آنها خواهد بود. زنانی‌ كه‌ به‌ كار صیغه‌ شدن‌ مشغولند از داشتن‌ مشاغل‌ بهتر و توجه‌ خانواده‌ بی‌نصیب‌ اند. اما این‌ لكه‌ ننگ‌ مانع‌ از ورود دختران‌ جوان‌ به‌ كار روسپی‌گری‌ نمی‌شود. وقتی‌ دختری‌ از خانه‌ فرار می‌كند غالباً این‌ تنها راه‌ كسب‌ درآمد و گذران‌ زندگی‌ او به‌ حساب‌ می‌آید. اخیراً یك‌ پژوهش‌ نشان‌ داده‌ كه‌ ۴۰ در صد از روسپیان‌ خیابانی‌ محل‌ زندگی‌ ثابتی‌ ندارند.

نسل‌ جدید روسپیان‌ در قم‌ اصراری‌ به‌ لاپوشانی‌ كردن‌ حرفه‌ از طریق‌ ازدواج‌ موقت‌ ندارند. آنها بدون‌ تعارف‌ و مستقیم‌ با مشتری‌ وارد مذاكره‌ می‌شوند. مامور انتظامات‌ یكی‌ از اماكن‌ مذهبی‌ قم‌ به‌ من‌ گفت‌ آنها چند نفری‌ در اتاق‌هایی‌ كه‌ برای‌ زائران‌ در نظر گرفته‌ شده‌ اقامت‌ می‌كنند. ما گاهی‌ این‌ موضوع‌ را به‌ پلیس‌ اطلاع‌ می‌دهیم‌. اما خودمان‌ نمی‌توانیم‌ آنها را كنترول‌ كنیم‌. همین‌ مامور گفت‌ كه‌ دخترها از سنین‌ مختلف‌ با اتوبوس‌ به‌ قم‌ می‌آیند. بعضی‌ از آنها از فقر خانوادگی‌ می‌گریزند. بعضی‌ دیگر به‌ علت‌ از دست‌ دادن‌ باكرگی‌ و ترس‌ از پدر و برادر دیگر به‌ خانه‌ باز نمی‌گردند و سرانجام‌ به‌ بدترین‌ نوع‌ زندگی‌ یعنی‌ خودفروشی‌ خیابانی‌ روی‌ می‌آورند كه‌ جز سرخوردگی‌ حاصلی‌ برای‌ آنها ندارد.


برگرفته‌ از «ایران‌ استار»




کارتون – آینده سیاسی هاشمی رفسنجانی !

چریک پیر – طرحی از آریا

عکس های شهید مصطفی غنیان



شهید مصطفی غنیان دانشجوی 26 ساله مقطع كارشناسی ارشد مهندسی معماری بود که در شب 27 خرداد، اولین چهارشنبه پس از انتخابات، در حال الله اکبر گفتن بر روی پشت بام ساختمانی 8 طبقه در محله سعادت‏آباد تهران، به ضرب گلوله‏ تک تیراندازهای مستقر در ساختمان های اطراف به شهادت رسید.
با این وجود با دسیسه چینی برخی، نام شهید غنیان، در میان اسامی كوی دانشگاه تهران و آن هم در میان اسامی کشته‏شدگان بسیجی منتشر شده بود که پس از پی‏گیری‏های بعدی این موضوع تکذیب شد. خبرنامه امیرکبیر، جزئیات این ماجرا را این گونه توضیح می‏دهد:
در شب شهادت شهید غنیان، حاج محمد تقی غنیان پدر شهید مصطفی غنیان که از چهره های سرشناس انقلابی مشهد و دوران قبل از انقلاب است از سفر آلمان به ایران برمی‏گردد و از فرودگاه به منزل دانشجویی فرزندش، می‏رود.
به گفته یكی از اعضای خانواده، شهید غنیان ضمن پذیرایی از پدرش با چای و هندوانه به پدرش می‏گوید: «ما این شب ها بالای پشت بام الله اكبر می‏گوییم، تا شما هندوانه ‏تان را بخورید و استراحت كنید من بالای پشت بام می‏روم و امشب زودتر برمی‏گردم.» از پدر شهید غنیان نقل شده كه: «پس از مدت كوتاهی متوجه سرو صدای زیاد در ساختمان شدم و ناگهان در منزل به شدت كوبیده شد. در را كه باز كردم یكی از همسایه گفت مصطفی روی پشت بام با شما كار دارد، بیایید بالا»
پدر شهید غنیان هنگامی كه به پشت بام ساختمان هشت طبقه می‏رسد به وی می‏گویند كه به علت تیراندازی باید سینه خیز روی بام برود و در این هنگام پدر شهید غنیان پیكر نیمه‏جان فرزندش را در حالی كه یك گلوله شقیقه‏اش را سوراخ كرده می‏یابد و آن را در آغوش می‏گیرد که مصطفی پس از دقایقی در آغوش پدر به شهادت می‏رسد. به گزارش خبرنامه امیرکبیر خانواده این شهید پس از تحویل جسد به پزشكی قانونی و تنظیم شكایت از قاتلان وی با دادن تعهد مبنی بر عدم برگزاری مراسم ختم و یادبود و با وساطت دفتر آیت الله واعظ طبسی كه از دوستان قدیمی پدر شهید غنیان است، موفق به دریافت جنازه فرزند شهیدشان پس از چند روز می‏شوند.
پدر شهید غنیان در مراسم ترحیم فرزند شهیدش در مسجد قبای شهر مشهد اینچنین می‏گوید: «... فرزندم این لیاقت را داشت که در راه اسلام و قرآن و در راه حفظ استقلال این کشور و در راه آزادی ملت مسلمان و عزیز ایران تنها سرمایه‏اش را که جانش بود غریبانه نثار کند.»


تنها به جرم الله و اکبر شبانه گفتن ...


عکس محمدعلی شاه قاجار

معرفی لیلا زند ، لابیست جمهوری اسلامی


حسن داعی - لیلا زند یکی از کسانی است که زیر نام صلح طلبی و مبارزه با آمریکا، چهار سال بی وقفه برای رژیم ایران لابی کرده است. ایشان در مقاله ای که دو روز پیش نوشته، به روشن ترین شکل به لابی برای رژیم آخوندی و فعالیت به نفع احمدی نژاد اعتراف کرده است. لیلا زند مسئول بخش ایران در سازمان آمریکائی موسوم به "رهپویان صلح" است. ایشان بهمراه سازمان کاسمی (لابی ضد جنگ و تحریم ملایان) به جذب گروههای صلح طلب آمریکائی و وصل آنها به رژیم ایران مشغول بوده است. در این چهار سال، صدها نفر از صلح طلبان آمریکائی دست چین شده و پس از عبور از فیلتر وزارت اطلاعات، به ایران می رفتند. در بازگشت از این تورهای سازماندهی شده، بسیاری از این مسافران، به سفیران و تبلیغات چیان حکومت ایران تبدیل شدند. برای آشنائی با فعالیت های لابی باصطلاح ضد جنگ و تحریم رژیم به گزارشات من در این مورد نگاه کنید.(1)

لیلا زند سمت چپ، رستم پورزال رهبر کاسمی در آمریکا نفر دوم از راست. سفر چند ماه پیش رهبران گروه صلح طلب "کد صورتی" که به دعوت شخص احمدی نژاد به تهران رفتند.

دیدار صلح طلبان آمریکائی با احمدی نژاد هنگام سفر سال گذشته وی به نیویورک. لیلا زند و دوستان وی، به رئیس جمهور محبوبشان هدیه میدهند

لیلا زند با نوشتن مقاله اخیر سعی کرده است که بی آبرویی لابی رژیم و بخصوص دفاع آنان از احمدی نژاد را برای دوستان صلح طلب خود توجیه کند. بسیاری از گروههای ضد جنگ در آمریکا تازه فهمیده اند که چهار سال بی وقفه از رئیس حکومتی دفاع کرده اند که جلوی دوربین های جهان می کشد و تکه تکه میکند. فهمیده اند که رئیس جمهور ضد امپریالیست شان و کسی که ظاهرا قربانی سیاست های خصم آلود آمریکاست، در حقیقت یکی از رهبران وحشت و ترور در ایران است که همه مرزهای جنایت و تجاوز به حقوق انسانی را پشت سر گذاشته است. این صلح طلبان فهمیده اند که ایران همان کشوری نیست که مأموران وزارت اطلاعات به آنان نشان داده اند. اما لیلا زند و دوستان بظاهر چپ وی تلاش میکنند تا این خیانت به آرمانهای انسانی و به واژه صلح و دوستی را توجیه کرده و برای ادامه این خیانت نیز راهی پیدا کنند. بخشی از نوشته آخر لیلا زند را با هم بخوانیم. در این مقاله، ایشان به بسیاری از مطالبی که نوشته بودم و مورد اعتراض برخی از باصطلاح صلح طلبان وطنی قرار گرفته بود اعتراف میکند(2)

"در چند سال گذشته، ما اینجا در آمریکا، از آقای احمدی نژاد و سیاست های وی از هر طریق ممکن که فکر میکردیم به مردم ایران کمک کند حمایت کردیم. ازآنجا که ما انتخاب مردم ایران (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شمردیم، طی چهار سال گذشته به مقابله با هر حرکت غیر منصفانه و توهین کننده ای که علیه ایشان بعنوان ریئس جمهور منتخب ایران بود برخاستیم.

ما برای حمایت از ایشان تظاهرات براه انداختیم. با سناتورها و نمایندگان کنگره ملاقات کردیم تا از ایران و رئیس جمهورش و سخنرانی های وی دفاع کنیم. ما مقالات زیادی در دفاع از وی نوشتیم بخصوص هنگامیکه وی در سال 2007 در دانشگاه کلمبیا رفت و مورد حمله بی ادبانه رئیس دانشگاه کلمبیا قرار گرفت. هنگامیکه وی سال بعد به آمریکا آمد و با لاری کینگ در تلویزیون سی ان ان مصاحبه کرد برایش دست زدیم. ما برای وی یک جلسه دیدار بسیار محترمانه با بسیاری از گروههای صلح طلب برگزار کردیم تا دیالوگ را ترویج دهیم.

ما دلمان میخواست که همه بدانند که ما از سیاست های تهدید آمیز آمریکا علیه ایران حمایت نمی کنیم. ما با احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور ایران به گفتگو نشستیم. ما همه این اقدامات را فقط به این خاطر که به آقای احمدی نژاد مربوط میشد انجام دادیم بلکه ما در کنار کسی نشستیم که رئیس جمهور یک کشوری است که مردمش مورد تهدید قرار گرفته اند. ما این کار را برای هر ایرانی که در داخل کشور است انجام دادیم زیرا ما هوش و انتخاب ایرانیان (انتخاب احمدی نژاد بعنوان رئیس جمهور) را محترم می شماریم.”

اعترافات اخیر لیلا زند و تلاش برای توجیه کردن فعالیت بنفع احمدی نژاد بدون دلیل نیست. ابعاد باور نکردنی کشتار و سرکوب در ایران و عریان شدن چهره واقعی حکومت باعث شده که بخش مهمی از چپ آمریکا که تا کنون از حکومت آخوندی دفاع میکرد دچار شوک و ضربه اساسی شود. البته هنوز بخش دیگر چپ آمریکا به احمدی نژاد بعنوان یک مبارز ضد امپریالیست می نگرد و جنبش مردم ایران را ساخته و پرداخته بنگاه های جاسوسی آمریکا میداند. همان مطالبی که حسین شریعتمداری در کیهان می نویسد، این بظاهر وابستگان به چپ، با تغییر دادن واژه ها بصورتی دیگر در نشریات "مترقی" منتشر میکنند. کافی است به سایت کاسمی بروید و در ستون دست راست، مجموعه ای از اینگونه مقالات را مشاهده فرمایئد.(3)

در چنین فضائی که لابی رژیم در حال از دست دادن بخش مهمی از چپ آمریکاست، مسئولان اصلی کاسمی وارد عمل شده و اعلامیه مفصلی به زبان انگلیسی منتشر کرده اند. این مقاله راکسانی نوشته اند که در چهار سال گذشته برای حکومت آخوندی لابی کرده اند. از میان اسامی میتوان به این افراد اشاره کرد: پرفسور عباس عدالت (رهبر کاسمی)، دکتر فریده فرهی (هیئت مشاوران نایاک)، پرفسور پیروز مجتهد زاده، دانیل پورخصالی (کاسمی و نایاک)، رستم پورزال (رهبر کاسمی در آمریکا)، سعید سلطانپور (تلویزیون در کانادا)، دکتر الهه رستمی (دانشگاه لندن، مادر خوانده لابی ضد جنگ رژیم)، لیلا زند (مسئول ایران در سازمان رهپویان صلح). افراد یاد شده، در آغاز اعلامیه به فعالیت چهار سال گذشته خود در دفاع از برنامه هسته ای رژیم ایران اشاره میکنند:

"طی چند سال گذشته، ما فعالیت خود را روی دفاع از حقوق ملی ایران بخصوص استفاده از انرژی هسته ای متمرکز کرده ایم و با فریبکاری و دروغی که توسط رسانه های وابسته غرب و اسرائیل براه افتاده بود مبارزه میکردیم. ما همواره با سیاست های آمریکا و متحدان آن بخصوص اقدام آنان برای ارجاع پرونده هسته ای ایران به شورای امنیت مخالفت نموده ایم. ما با تحریم علیه ایران، برنامه های محرمانه برای بی ثبات کردن کشور و همچنین به مقابله با تهدید های مکرر اسرائیل و آمریکا برای حمله نظامی و بمباران مراکز هسته ای ای ایران برخاسته ایم."

اما قسمت اصلی اعلامیه آنجاست که صلح طلبان دروغین، به بررسی ریشه های جنبش مردم و یا بقول خودشان بحران کنونی در ایران می پردازند. از نظر این افراد، مقصر اصلی بازهم آمریکا است:

"زمینه های اصلی وضعیت کنونی در ایران (قیام مردم ایران – مترجم) را باید در سیاست های خصمانه آمریکا و متحدان وی علیه ایران جستجو کرد که از طرف نئوکان ها و لابی اسرائیل تشویق میشد و در هشت سال حکومت جرج بوش به اوج خود رسید.

طی چهار سال گذشته، مجموعه کاملی از سیاست های آمریکا هدف خود را به جلوگیری از حق ایران برای تولید انرژی صلح آمیز هسته ای متمرکز کرده است. این سیاست ها شامل اقداماتی بوده است مانند تحریم های غیر قانونی، تهدید های مکرر برای حمله به ایران، عملیات آشکار و مخفی برای بی ثبات کردن ایران و کمک به گروههای تروریستی که قصد سرنگونی دولت ایران را دارند. مجموعه این سیاست ها باعث شده که دولتمردان ایران از یک انقلاب مخملی که از خارج هدایت میشود دچار ترس گردند."

جالب تر از همه، تحلیل لابیست های رژیم از ماهیت جنبش است که از نظر آنان، یک اختلاف برادرانه بین دو بخش از جامعه است که باید با دیالوگ بین احمدی نژاد و موسوی پایان پذیرد تا مبادا دشمنان ملت (آمریکا و اسرائیل) سوء استفاده کنند:

"ناآرامی های اخبر باعث یک شکاف بین طرفداران احمدی نژاد از یکطرف و طرفداران کروبی و موسوی از طرف دیگر شده است. طرفداران احمدی نژاد معتقدند که حق حاکمیت ملت ایران در اولویت قرار دارد و طرفداران کروبی و موسوی روی آزادیهای اجتماعی و سیاسی بعنوان اولویت خود تأکید میکنند.

هر کدام از این دو کمپ شامل میلیونها ایرانی است که نقش بسزائی در ترقی کشور دارند. جوش خوردن شکاف بین این دو بخش از جامعه بایستی در یک محیط آرام و بدون تشنج و لجن پراکنی انجام گیرد تا بتوان آینده کشور را تضمین کرد. این التیام باید از طریق دیالوگ و آشتی انجام شود بطوریکه اتحاد ملت بمنظور حفظ حقوق کشورمان ظهور پیدا نماید."

لابیست های حرفه ای رژیم، در پایان اعلامیه به بخش دلخواه خود یعنی مبارزه با آمریکا و اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی میرسند و به موسوی و کروبی نیز خط میدهند که ضمن آشتی با احمدی نژاد، لبه تیغ حمله خود را متوجه آمریکا و اپوزیسیون کنند:

"ما از دولت های غربی میخواهیم که دخالت در امور ایران را متوقف کرده و فشارهای اقتصادی، سیاسی و نظامی خود را از روی ایران بردارند. این دولت ها باید دست از حمایت از اپوزیسیون ضد جمهوری اسلامی برداشته و تحریم ها را متوقف کنند.

ما از رهبران اصلاح طلب در جنبش سبز میخواهیم که بمنظور جلوگیری از سوء استفاده غرب و همچنین گروههای فرصت طلب، به روشن ترین شکل مخالفت خود را با تحریم های غرب یا عملیاتی که برای تغییر رژیم انجام میشود و یا هرگونه حمایت از گروههای ضد جمهوری اسلامی اعلام کنند."

بنظر میرسد که همین دو نوشته لیلا زند و وابستگان کاسمی کافی است تا یک شناخت کامل از لابی چهار سال گذشته رژیم که با سوء استفاده از واژه صلح انجام گرفته بدست آوریم.

یادداشت ها:

1- سه گزارش در مورد لابی ضد جنگ و تحریم رژیم و چگونی رابطه با صلح طلبان آمریکا

بخش اول / بخش دوم / بخش سوم



کارتون – استالین هم از دست جمهوری اسلامی شاکی شد !

عکس - محسن آرمین بعد از آزادی از زندان


زندگینامه پروین اعتصامی


پروین اعتصامی، شاعره نامدار معاصر ایران از گویندگان قدر اول زبان فارسی است که با تواناترین گویندگان مرد ، برابری کرده و به گواهی اساتید و سخن شناسان معاصر گوی سبقت را از آنان ربوده است. در جامعه ما با همه اهتمام و نظام فکری اسلام به تعلیم و تربیت عموم و لازم شمردن پرورش فکری و تقویت استعدادهای زن و مرد، باز برای جنس زن به علت نظام مرد سالاری امکان تحصیل و پرورش تواناییهای ذوق کم بوده و روی همین اصل تعداد گویندگان و علماء زن ایران در برابر خیل عظیم مردان که در این راه گام نهاده اند؛ ناچیز می نماید و پروین در این حد خود منحصر به فرد است. رمز توفیق این ارزشمند زن فرهنگ و ادب فارسی، علاوه بر استعداد ذاتی؛ معجزه تربیت و توجه پدر نامور اوست که علیرغم محرومیت زن ایرانی از امکانات تحصیل و فقدان مدارس دخترانه، خود به تربیت او همت گماشت و دختر با استعداد و با سرمایه معنوی خود را به مقامی که در خورد او بود رسانید. پدر پروین میرزا یوسف اعتصامی (اعتصام الملک) پسر میرزا ایراهیم خان مستوفی ملقب به اعتصام الملک از اهالی آشتیان بود که در جوانی به سمت استیفای آذربایجان به تبریز رفت و تا پایان عمر در همان شهر زیست. یوسف اعتصام الملک در 1291 هـ.ق در تبریز به دنیا آمد. ادب عرب و فقه و اصول و منطق و کلام و حکمت قدیم و زبانهای ترکی و فرانسه را در تبریز آموخت و در لغت عرب احاطه کامل یافت. هنوز بیست سال از عمرش نرفته بود که کتاب (قلائد الادب فی شرح اطواق الذهب) را که رساله ای بود در شرح یکصد مقام از مقامات محمود بن عمر الزمخشری در نصایح و حکم و مواعظ و مکارم اخلاق به زبان عربی نوشت که بزودی جزء کتابهای درسی مصریان قرار گرفت. چندی بعد کتاب (ثورة الهند یا المراة الصابره) او نیز مورد تحسین ادبای ساحل نیل قرار گرفت . کتاب (تربیت نسوان) او که ترجمه (تحریر المراة) قاسم امین مصری بود به سال 1318 هـ.ق انتشار یافت که در آن روزگار تعصب عام و بیخبری عموم از اهمیت پرورش بانوان در جامعه ایرانی رخ می نمود.

اعتصام الملک از پیشقدمان راستین تجدد ادبی در ایران و به حق از پیشوایان تحول نثر فارسی است. چه او با ترجمه شاهکارهای نویسندگان بزرگ جهان، در پرورش استعدادهای جوانان، نقش بسزا داشت. او علاوه بر ترجمه بیش از 17 جلد کتاب در بهار 1328 هـ.ق مجموعه ادبی نفیس و پرارزشی بنام (بهار) منتشر کرد که طی انتشار 24 شماره در دو نوبت توانست مطالب سودمند علمی- ادبی- اخلاقی- تاریخی- اقتصادی و فنون متنوع را به روشی نیکو و روشی مطلوب عرضه کند.

زندگینامه

رخشنده اعتصامی مشهور به پروین اعتصامی از شاعران بسیار نامی معاصر در روز 25 اسفندسال 1285 شمسی در تبریز تولد یافت و از ابتدا زیر نظر پدر دانشمند و سخندان خود که با انتشار کتاب (تربیت نسوان) اعتقاد و آگاهی خود را به لزوم تربیت دختران نشان داده بود، به رشد پرداخت. در کودکی با پدر به تهران آمد. ادبیات فارسی و ادبیات عرب را نزد وی قرار گرفت و از محضر ارباب فضل و دانش که در خانه پدرش گرد می آمدند بهره ها یافت و همواره آنان را از قریحه سرشار و استعداد خارق العاده خویش دچار حیرت می ساخت. در هشت سالگی به شعر گفتن پرداخت و مخصوصاً با به نظم کشیدن قطعات زیبا و لطیف که پدرش از کتب خارجی (فرنگی- ترکی و عربی) ترجمه می کرد طبع آزمائی می نمود و به پرورش ذوق می پرداخت.

در تیر ماه سال 1303 شمسی برابر با ماه 1924 میلادی دوره مدرسه دخترانه آمریکایی را که به سرپرستی خانم میس شولر در ایران اداره می شد با موفقیت به پایان برد و در جشن فراغت از تحصیل خطابه ای با عنوان" زن و تاریخ" ایراد کرد. او در این خطابه از ظلم مرد به شریک زندگی خویش که سهیم غم و شادی اوست سخن می گفت .خانم میس شولر، رئیس مدرسه امریکایی دختران خاطرات خود را از تحصیل و تدریس پروین در آن مدرسه چنین بیان می کند.

"پروین، اگر چه در همان اوان تحصیل در مدرسه آمریکایی نیز معلومات فراوان داشت، اما تواضع ذاتیش به حدی بود که به فرا گرفتن مطلب و موضوع تازه ای که در دسترس خود می یافت شوق وافر اظهار می نمود."

خانم سرور مهکامه محصص از دوستان نزدیک پروین که گویا بیش از دوازده سال با هم مراوده و مکاتبه داشتند او را پاک طینت، پاک عقیده، پاک دامن، خوشخو، خوشرفتار، در مقام دوستی متواضع و در طریق حقیقت و محبت پایدار توصیف می کند. پروین در تمام سفرهایی که با پدرش در داخل و خارج ایران می نمود شرکت می کرد و با سیر و سیاحت به گسترش دید و اطلاعات و کسب تجارب تازه می پرداخت.
این شاعر آزاده، پیشنهاد ورود به دربار را با بلند نظری نپذیرفت و مدال وزارت معارف ایران را رد کرد. پروین در نوزده تیر ماه 1313 با پسر عموی خود ازدواج کرد و چهار ماه پس از عقد ازدواج به کرمانشاه به خانه شوهر رفت. شوهر پروین از افسران شهربانی و هنگام وصلت با او رئیس شهربانی در کرمانشاه بود. اخلاق نظامی او با روح لطیف و آزاده پروین مغایرت داشت. او که در خانه ای سرشار از مظاهر معنوی و ادبی و به دور از هر گونه آلودگی پرورش یافته بود پس از ازدواج ناگهان به خانه ای وارد شد که یک دم از بساط عیش و نوش خالی نبود و طبیعی است همگامی این دو طبع مخالف نمی توانست دیری بپاید و سرانجام این ازدواج ناهمگون به جدایی کشید و پروین پس از دو ماه و نیم اقامت در خانه شوهر با گذشتن از کابین طلاق گرفت.

با این همه او تلخی شکست را با خونسردی و متانت شگفت آوری تحمل کرد و تا پایان عمر از آن سخنی بر زبان نیاورد و شکایتی ننمود. بعد از آن واقعه تأثیرانگیز پروین مدتی در کتابخانه دانشسرای عالی تهران سمت کتابداری داشت و به کار سرودن اشعار ناب خود نیز ادامه می داد. تا اینکه دست اجل او را در 34 سالگی از جامعه ادبی گرفت در حالی که بعد از آن سالها می توانست عالی ترین پدیده های ذوقی و فکری انسانی را به ادبیات پارسی ارمغان نماید. بهرحال در شب 16 فروردین سال 1320 خورشیدی به بیماری حصبه در تهران زندگی را بدرود گفت و پیکر او را به قم بردند و در جوار قبر پدر دانشمندش در مقبره خانوادگی بخاک سپردند.

در تهران و ولایات، ادبا و شعرا از زن و مرد اشعار و مقالاتی در جراید نشر و مجالس یادبودی برای او برپا کردند. در سال 1314 چاپ اول دیوان پروین اعتصامی، شاعره توانای ایران، به همت پدر ادیب و گرانمایه اش انتشار یافت و دنیای فارسی زبان از ظهور بلبل داستانسرای دیگری در گلزار پر طراوت و صفای ادب فارسی آگاهی یافت و از غنچه معطر ذوق و طبع او محفوظ شد. پروین برای سنگ مزار خود نیز قطعه اندوهباری سروده که هم اکنون بر لوح نماینده مرقدش حک شده است.

ویژگی سخن

او در قصایدش پیرو سبک متقدمین بویژه ناصرخسرو است و اشعارش بیشتر شامل مضامین اخلاقی و عرفانی می باشد. پروین موضوعات حکمتی و اخلاقی را با چنان زبان ساده و شیوایی بیان می دارد که خواننده را از هر طبقه تحت تاثیر قرار می دهد. او در قدرت کلام و چیره دستی بر صنایع و آداب سخنوری همپایه ی گویندگان نامدار قرار داشته و در این میان به مناظره توجه خاص دارد و این شیوهء را که شیوهء شاعران شمال و غرب ایران بود احیاء می نماید. پروین تحت تاثیر سعدی و حافظ بوده و اشعارش ترکیبی است از دو سبک خراسانی و سبک عراقی . چاپ اول دیوان که آراسته به دیباچه پر مغز شاعر و استاد سخن شناس ملک الشعرای بهار و حاوی نتیجه بررسی و تحقیق او در تعیین ارزش ادبی و ویژگیهای سخن پروین بود شامل بیش از یکصد و پنجاه قصیده و مثنوی در زمان شاعر و با قطعه ای در مقدمه از خود او تنظیم شده بود. پروین با اعتقاد راسخ به تأثیر پدر بزرگوارش در پرورش طبعش، دیوان خود را به او تقدیم می کند .


نمونه اثر

این قطعه را برای سنگ مزار خود سروده است

اینکه خاک سیهش بالین است
اختر چرخ ادب چروین است
گر چه جز تلخی ز ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
صاحب آنهمه گفتار امروز
سائل فاتحه و یاسین است
دوستان به که ز وی یاد کنند
دل بی دوست دلی غمگین است
خاک در دیده بسی جان فرساست
سنگ بر سینه بسی سنگین است
بیند این بستر و عبرت گیرد
هر که را چشم حقیقت بین است
هر که باشی و ز هر جا برسی
آخرین منزل هستی این است
آدمی هر چه توانگر باشد
چون بدین نقطه رسید مسکین است
اندر آنجا که قضا حمله کند
چاره تسلیم و ادب تمکین است
زادن و کشتن و پنهان کردن
دهر را رسم و ره دیرین است
خرم آنکس که در این محنت گاه
خاطری را سبب تسکین است

قریحه سرشار و استعداد خارق العاده پروین در شعر همواره موجب حیرت فضلا و دانشمندانی بود که با پدرش معاشرت داشتند، به همین جهت برخی بر این گمان بودند که آن اشعار از او نیست. پروین اعتصامی بی تردید بزرگترین شاعر زن ایرانی است که در طول تاریخ ادبیات پارسی ظهور نموده است. اشعار وی پیش از آنکه بصورت دیوان منتشر شود در مجلد دوم مجله بهار که به قلم پدرش مرحوم یوسف اعتصام الملک انتشار می یافت چاپ می شد (1302 ـ 1300 خورشیدی) دیوان اشعار پروین اعتصامی که شامل 6500 بیت از قصیده و مثنوی و قطعه است تاکنون چندین بار به چاپ رسیده است. مقدمه دیوان به قلم شادروان استاد محمد تقی ملک الشعرای بهار است که پیرامون سبک اشعار پروین و ویژگیهای اشعار او نوشته است.

سخن آخر

عمر پروین بسیار کوتاه بود، کمتر زنی از میان سخنگویان اقبالی همچون پروین داشت که در دورانی این چنین کوتاه شهرتی فراگیر داشته باشد. پنجاه سال و اندی است که از درگذشت این شاعره بنام می گذرد و همگان اشعار پروین را می خوانند و وی را ستایش می کنند و بسیاری از ابیات آن بصورت ضرب المثل به زبان خاص و عام جاری گشته است. شعر پروین شیوا، ساده و دلنشین است. مضمونهای متنوع پروین مانندباغ پرگیاهی است که به راستی روح را نوازش می دهد. اخلاق و همه تعابیر و مفاهیم زیبا و عادلانه آن چون ستاره ای تابناک بر دیوان پروین می درخشد چنانکه استاد بهار در مورد اشعار وی می فرمایند در پروین در قصاید خود پس از بیانات حکیمانه و عارفانه روح انسان را به سوی سعی و عمل امید، حیات، اغتنام وقت، کسب کمال، همت، اقدام نیکبختی و فضیلت سوق می دهد.



بر مجروهان جنبش سبز چه میگذرد ؟

زندگی، زخم، عفونت و امیدواری

جرس: با دیدن زندگی هر مجروح هزار بار در دل می گویم کشته شده ها خیال شان راحت شده؛ اما کسی که جانش گلوله خورده، نخاعش قطع شده، زخم بستر گرفته و قدرت راه رفتن و حتی حرف زدن از او گرفته شده چگونه می خواهد زندگی کند؟ و این سوال در ذهنم پررنگ می شود؛ در این یک ساله بر کسانی که در جریان حوداث پس از انتخابات مجروح شده اند؛ تیر خورده اند، چه دردی را متحمل شده اند و بر خانواده هایشان چه گذشته است؟

به گزارش کلمه، آمار دقیقی از تعداد مجروحان حوادث بعد از انتخابات وجود ندارد. بیشتر خانواده های مجروحان سکوت کرده اند چرا که آنها را حتی به مرگ تهدید کرده اند اما کافی است سراغ یکی از مجروحان بروی؛ آن وقت با یک گفتگوی ساده خواهی فهمید که تعداد مجروحان بسیار بیشتر از آنی است که تصور می کنیم.

این گزارش روایت زندگی یک ساله چند مجروح جنبش سبز و خانواده های آنها است . زندگی یک ساله ای که همراه با درد و رنج و عذاب بوده است .بوی خون، بوی عفونت، گریه ها و ضجه های مداوم ماه‌های اول حادثه، این خانواده ها را درگیر خود کرده است و حالا بعد از گذشت یک سال، شاید از بوی خون و عفونت خبری نباشد اما از سلامتی نیز خبری نیست، با این حال امید همچنان در آنها زنده است .

کلمه برای حفظ امنیت مجروحان جنبش سبز برخی از اسامی به ویژه نام های خانوادگی و اسامی بیمارستان ها را در گزارش حذف کرده است و در مورد برخی از مجروحان به درخواست خودشان نام کوچک آنها را نیز به ناچار تغییر داده است.

مجروحی از ۲۶ خرداد، روزی که به ظاهر خبری نبود

"تیری که به پسرم اصابت کرد مانند تیری است که به قلب های تک تک اعضای خانواده خورده است. آنها با این کار خانواده ما را گلوله باران کردند." اینها را مادر ناصر ۲۳ ساله می گوید. مادری که درست یک سال پیش فرزند جوانش با گلوله از پای در می آید و زمین گیر شدنش مساوی شده با نابودی خانواده ناصر .

۲۶ خرداد ماه سال گذشته و در حوادث بعد از انتخابات، ناصر در خیابان گاندی تهران مورد اصابت گلوله قرار می گیرد. تیر از پشت، وارد بدن این پسر جوان می شود . نخاعش قطع و از سینه به پایین بی‌حس می شود. ناصر بعد از تیر خوردن در خیابان گاندی به بیمارستان….. منتقل می شود و تا ۴۸ ساعت پزشکان آن بیمارستان تشخیص نداده اند که این پسر بدن‌اش بی حس شده است .

اما این روزها فلج شدن ناصر جوان برای خود و خانواده اش رنگ باخته است چرا که او حالا از زخم بسترهای عمیق و شدید رنج می کشد. زخم هایی که هر روز بدن او را بیشتر فرا می گیرد. اوایل، زخم بستر فقط پشت ناصر را در گیر کرده بود اما حالا کشاله های ران او، بخشی از پاها و پشتش زخم هایی عمیق برداشته که پزشکان می گویند تنها با مراقبت دائمی و گذشت زمان، شاید این مشکل برطرف شود.

مادر ناصر زنی میان سال با چهره ای آرام و صبور نشان می دهد، کنارش که می‌نشینم گریه می کند. گریه‌های مدام و پی در پی: "درست یک سال از تیر خوردن پسرم می گذرد. از اول خرداد ماه امسال مدام دلشوره و اضطراب دارم و یادآوری می کنم که سال گذشته در چنین روزی هنوز ناصر سالم بود. آن روزها پسرم پر از امید بود چون تازه در شرکت تعمیرات …. کار پیدا کرده بود."

ناصر که فارغ اتحصیل رشته برق است جزو معترضانی بوده که در خیابان های تهران و در تجمعات مسالمت آمیز شرکت می کرده است. روز ۲۶ خرداد ماه، همان روزی که معترضان به نتیجه انتخابات از میدان ونک به سمت صدا وسیما حرکت کردند او هم در آنجا حضور داشت. اما مادر هنوز جواب سوالش را نگرفته: "چرا بچه های مان را به خاطر آمدن به خیابان و شعار رای ما کجاست، تیرباران کردند؟"

پدر ناصر نیز سال ها در زمان جنگ در جبهه ها جنگیده است اما او هم یک سوال را مطرح می کند: "در سال های جنگ به ما گفته بودند که از پشت هرگز به عراقی ها که دشمن ما بودند حمله نکنیم و به آنها تیر نزنیم. اما در سرزمین خودمان بچه هایمان را از پشت مورد اصابت گلوله قرار می دهند. آیا این انسانیت است؟ "

پدر بعد از تیر خوردن پسرش شکایت می کند و می خواهد ضارب فرزندش را پیدا کند: "همان روزهای اول رادان رییس نیروی انتظامی تهران برای شناسایی مجروحان به بیمارستان … آمده بود و همان جا همسرم از او پرسید که چرا چنین کاری کرده اند. رادان شماره تلفن داد تا ما شکایتمان را پی گیری کنیم اما او هیچ وقت به تلفن های ما پاسخی نداد. یک بار هم شکایتمان را در دادگاه ثبت کرده ایم و قصد دارم شکایتم را پی گیری کنم."

پدر ناصر در جستجوهای روزهای پس از تیر خوردن پسرش نام چندین زخمی که در روز ۲۶ خرداد ماه مجروح شده بودند شنیده بود: "فقط در روز ۲۶ خرداد ۱۰ نفر را از کمر به بالا تیر زده اند. یکی از مجروحان آن روز پسر ۱۳ ساله ای بود که داشت به سمت خانه مادربزرگش می رفت که تیر می‌خورد."

اما بیشتر زخمی های حوادث پس از انتخابات ناشناخته مانده اند چرا که ترس از بیان دردهای تیر خوردن و مجروح شدن شان جرمی است که ممکن است دوباره خانواده را در خطر قرار دهد. اما این خانواده های آسیب دیده با مشکلات زیادی دست به گریبان هستند. چرا که مداوای بدنی که تیر خورده است در این فضای امنیتی بسیار دشوار است.

ناصر تا کنون بارها مورد عمل جراحی قرار گرفته است. پدر می گوید: "چهارمین روز عید امسال ناگهان پسرم دردی در پاهایش حس کرد. ما همگی از اینکه به پاهای او احساس برگشته و درد را می فهمد بسیار خوشحال بودیم. خودش تا چند شبانه روز خواب نداشت و منتظر بود تا دکترش بیاید اما دکتر روز دهم عید بعد از معاینه، با حالت بسیار بدی گفت که ناصر دچار توهم شده است. آن لحظه بسیار برایمان تلخ بود و باز نا امیدی به پسرم بازگشت."

این روزها ناصر کمتر حرف می زند. او اجازه نمی دهد کسی به او دست بزند حتی به پدرش. او حتی پرستاری ندارد که از او مراقبت دائمی کند، چرا که تامین هزینه های پرستار برای خانواده بسیار سنگین است.

حالا برادر ۳۱ ساله اش به همدم و پرستار برادر جوانش تبدیل شده است. ناصر تنها با برادرش احساس راحتی می کند و به او اجازه می دهد زخم هایش را پانسمان و شست وشو کند.

مجروحی از ۲۵ خرداد روز تظاهرات سکوت

"ضارب پسرم را قصاص نخواهم کرد بلکه تنها پنج روز از او می خواهم که از پسر بیمار و رنجورم مراقبت کند تا ببیند خانواده ما در این یک ساله چه رنج هایی کشیده اند. می خواهم وجدان ضارب بیدار شود."

اینها گفته‌های پدر یکی از مجروحان روز ۲۵ خرداد است . یک سال از برگزاری تظاهرات مسالمت آمیز و سکوت ۲۵ خرداد می گذرد؛ اما همچنان نام های جدیدی از مجروحان و شهدای آن روز فاش می شود. نام هایی که در این یک سال خانواده هایشان درد کشیده اند و سکوت کرده اند.

این مجروح که او را در این گزارش بهروز می نامیم؛ ۲۲سال دارد و در رشته گرافیک فارغ اتحصیل شده است. او به همراه دوستانش، روز دوشنبه ۲۵ خرداد ماه به میدان آزادی می آیند. در تظاهرات سکوت شرکت می کنند. آنها حتی زمانی که در خیابان محمدعلی جناح تیراندازی می شود؛ در حمل مجروحان و کمک رسانی به آنها تلاش می کنند.

بعد از ظهر و بعد از تمام شدن تظاهرات او به سمت منزل خود در خیابان …. حرکت می کند. با تاریک شدن هوا، صدای الله اکبر ها هم بلند شده است. ناگهان بالاتر از میدان کاج، ضارب با جلیقه ای خاکستری دو گلوله شلیک می کند. یکی به شانه بهروز بر خورد می کند و دیگری به سر پسر جوان دانشجویی که او را در جا می کشد. این دانشجوی جوان اهل مشهد بود و برای درس خواندن به تهران آمده بود و بعد از شهادت، خانواده اش شکایت می کنند اما به آنها جواب می دهند که پسرشان از روی بام گلدان پرت می کرده است و آنها را تهدید می کنند که اگر سکوت نکنند در خطر خواهند بود.

پدر بهروز تا کنون سه مرتبه شکایت کرده است. شکایتش را به قوه قضاییه و نیروی انتظامی برده اما هیچ پاسخی نگرفته است. بارها در دادسرا به او گفته شده اگر می خواهید شکایتی داشته باشید باید از کروبی و موسوی شکایت کنید: "من در پرونده پسرم از شخص ضارب شکایت کردم. در ستادکل ناجا در ونک، اولین شکایتم را ثبت کردم. از همان جا به ارگان های مختلف پاسم دادند تا اینکه شکایتم الان، در پلیس امنیت است.

به گفته پدر قرارگاه ثارالله تایید می کند که آن روز در آن محله یکی از فرماندهانشان دو گلوله شلیک کرده که یکی از آنها موجب مرگ دانشجوی جوان می شود و دیگری به بهروز اصابت می کند و او را قطع نخاع می‌کند.

بهروز خودش قیافه ضارب را به یاد دارد: "ضارب مرد جوانی بود که لباسی ساده و بدون مارکی که بتوان تشخیص داد از کدام ارگان است؛ بر تنش بود. یک جلیقه خاکستری رنگ نیز که بیشتر لباس شخصی ها و بسیجی ها هم می پوشند؛ پوشیده بود."

گلوله ای که به شانه بهروز فرو رفته است ریه های او را سوراخ می کند و از کتف راست به ریه های سمت چپ بدن می رود و حالا بعد از یک سال هنوز تیر در بدن این جوان است و پزشکان ایرانی از عمل جراحی و درآوردن این تیر ناتوان هستند. این گلوله پسر جوان را قطع نخاع کرده است و تا ماه‌ها بهروز روی تخت بستری بود و قدرت هیچ حرکتی نداشت اما حالا با فیزیو تراپی و چند عمل جراحی توان حرکتی اش تا حدی بازگشته و روی ولیچر می تواند بنشیند.

با این حال یک سال سختی و عذاب برای این خانواده چیزی نیست که از یادشان برود. پدر می گوید: "من قصاص نمی خواهم . فقط می خواهم وجدان ضارب بیدار شود. شاید هم وجدان نداشته باشد اما بعد از یک هفته نگهداری از بچه ام، مطمئن باشید وجدانش بیدار خواهد شد."

آهی می کشد و حرف هایش را ادامه می دهد: "تا زمانی که در خانه های مجروحان نباشید نمی توانید درک کنید که این خانواده ها چه کشیده اند؟"

این روزها روزهای بدی برای بهروز نیست. روحیه خود را به دست آورده و از فکر کردن مدام و از نا امیدی ها دست برداشته است. روی ولیچرش نشسته و کمی آن طرف‌تر، تخت بیمارستانی اش بیشتر فضای خانه را گرفته است اما پدر با روحیه دادن های مداوم به پسرش سعی می کند روحیه پسر و خانواده را بالا نگه دارد. فیزیوتراپی و آب درمانی از ضرورت های زندگی این روزهای او شده است اما خانواده توان تامین این دو را برای پسر ندارند. چرا که تنها مراکز خاصی که دستگاه‌های پیشرفته ای برای فیزیوتراپی دارند؛ امکان تامین نیازهای این مجروح را دارد در حالی که به خاطر هزینه های بالا خانواده توان بردن اش به این مراکز را ندارند."

وقتی از بهروز می پرسم تلخ ترین خاطرات یک سال گذشته ات چه بود؟ اشک در چشمانش حلقه می زند: "روزی که در آی سی یو بستری بودم و همان جا متوجه شدم که پاهایم هیچ حسی ندارد ."

"آیا پشیمانی از حضورت در راهپیمایی؟" بهروز که این سوال را می شنود خیلی فوری و بدون مکث جوابش را می دهد: "البته که پشیمان نیستم. مگر بچه دو ساله بودم. حضورم در خیابان های تهران در روزهای بعد از انتخابات کاملا آگاهانه بوده است."

در ادامه می گوید: "قبل از تیر خوردن من در طول روز تنها سه ساعت در خانه بودم و مدام کار و با دوستان بودم. الان چند ماهی است که بیرون نرفته ام. با این حال از کارم اصلا پشیمان نیستم."

مجروحی دیگر از روز تظاهرات سکوت

بوی عفونت شدید ساختمان سه طبقه را فرا گرفته، علی ۲۶ ساله از درد به خود می پیچد اما با صدایی آرام گریه می کند: "روزهای اول فریاد می زدم. طاقت و تحمل این درد را نداشتم. این بوی عفونت به اندازه کافی خانواده را اذیت می کند و من تمام سعی ام را می کنم که با صدای فریاد بیشتر از این‌ها، خانواده ام را اذیت نکنم."

علی ۲۶ ساله که ساعت های پایانی روز ۲۵ خرداد در خیابان محمدعلی جناح تیر می خورد، بارها امیدش را از دست داده است. بارها این سوال را پرسیده که آیا می تواند دوباره فوتبال بازی کند؟ آیا اصلا پایی برای او خواهد ماند؟

او بعد از تیر خوردن در روز ۲۵ خرداد به بیمارستان…. منتقل می شود. او در بیمارستان های مختلف تهران، چندین بار مورد عمل جراحی قرار می گیرد. هرچند این روزهای علی و خانواده اش کمی آرام شده است اما روزهای سخت هنوز از یادشان نرفته است.

مادر با صبوری از روزهای سخت پر از بوی عفونت می گوید: "پانسمان زخم های علی دردناک ترین کاری بود که در طول زندگی ام انجام داده بودم. بوی عفونت از یک سو و دیدن دردی که پسرم می کشد از سوی دیگر توان را از من گرفته بود. بارها پیش خودم آرزوی مرگ کردم اما باز هم به این فکر کردم که شاید حکمتی در کار بوده است."

علی تا ساعت هفت بعدازظهر روز ۲۵ خرداد در خانه بوده. خودش می گوید: "تا ساعت هفت صبر کردم اما دلم طاقت نیاورد و به همراه برادرم به میدان آزادی رفتیم. چند نفر جلوی چشممان روبروی پایگاه بسیج مجروح و حتی کشته شدند. من هرگز تصور نمی کردم که این اتفاق برای من هم بیفتد. به کمک دیگر مجروح ها رفته بودم که از بالای ساختمان به طرف من شلیک شد و من دیگر چیزی نفهمیدم ."

علی هم از کاری که کرده پشیمان نیست: "راستش را بخواهید پشیمان نیستم که چرا این بلا سر من آمده است چرا که این حادثه ای است که سر خیلی ها آمده است اما زمان هایی که پزشکان از بهبودی من قطع امید کردند بارها پیش خودم آرزوی مرگ کردم. نه از این بابت که احتمال دارد پای راست مرا قطع کنند بلکه به این خاطر که می بینم که پدر، مادر و برادرانم این قدر عذاب می کشند و با دیدن ناراحتی آنها چنان غمی در دلم می نشیند که نمی توانم بیان کنم."

او نشانی یکی دیگر از مجروحانی را می دهد که شرایطش بدتر از همه است. او در روز ۲۵ خرداد ماه سه گلوله خورده است. قطع نخاع کامل شده است و توان حرکتی در هیچ یک از اندامش وجود ندارد و تنها دهانش کار می کند آن هم برای خوردن یک غذای آبکی و مایعات و به قول علی تنها چیزی که برایش مانده قدرت اندیشیدن و فکر کردن است .

این ها تنها روایت نمونه هایی از زندگی کسانی است که جان شان در وقایع بعد از انتخابات به خطر افتاده است. هرچند آماری از تعداد مجروحان وجود ندارد اما هر یک از این خانواده ها از مشاهداتشان در دادگاهها و بیمارستان ها گفتند که ظاهرا حاکی از وجود بسیار زیاد مجروحانی است که از ترس نیروهای امنیتی، خانواده هایشان ترجیح داده اند سکوت کنند. اما به راستی در این یک ساله چه بر آنها و خانواده هایشان گذشته است ؟


عکس - زیبای خمار !


این زیبای خمار تا لحظاتی دیگر تبدیل به زیبای خفته میشود !


شعر - علتش بدحجابی زن هاست!



هرکجا مشکلات پابرجاست/ یا خرابی به نحوی از انحاست
بی گناهند جمله مسوولان / مطمئن باش بی کم و بی کاست
علتش بدحجابی زن هاست!

گر هدفمند گشته یارانه/ هیچ کس را اگر که یارا، نه
کی به تو گفت کار یارانه؟/ خوب بنگر، دلیل آن پیداست
علتش بدحجابی زن هاست!

هرکه معتاد بنگ و تریاک است/ آزمایش نشان دهد پاک است
پرقاچاق، ولوو و ماک است/ جنس هرآنچه خواستی اینجاست
علتش بدحجابی زن هاست!

نان فهمیده ها شده آجر/ کار پیدا نمی کند دکتر
شد اداره ز بی سوادان پر/ دور، دور صعود جاهل هاست
علتش بدحجابی زن هاست!

مردم آزرده اند و افسرده/ شور و شوق و امیدشان مرده
گفت با من زنی سیه چرده/ موقع خودکشی همین حالاست
علتش بدحجابی زن هاست!

گر ترافیک می شود افزون/یا که همچین شده است یا همچون
یا زمستان، هوا شود وارون/ یا دی اکسید کربنش بالاست
علتش بدحجابی زن هاست!

نیست بنزین به کارت ها کافی/ ولی از ما نبوده اجحافی
از چه بیخود دلیل می بافی؟/ این قَدَر هی نکش تو مو از ماست
علتش بدحجابی زن هاست!

از الف تا ی را گران کردیم/ قیمت خون جدّمان کردیم!
دلمان هرچه خواست، آن کردیم/ شد گران، گوشت، میوه، سبزی، ماست
علتش بدحجابی زن هاست!

هر دهاتی گذارمان افتاد/ زده شعبه، کمیته امداد
باز هم فقر می کند بیداد/ ریشه کن کردنش فقط رویاست
علتش بدحجابی زن هاست!

دوست داری که میلیونر باشی؟/ زود باید مامان و بابا شی!
گر به زیر مخارجش تا شی/ آن به ما چه؟ خودت دلت می خواست!
علتش بدحجابی زن هاست!

چون شود گم زجیبمان میلیارد/ یا بگیریم رو به مردم گارد
کلت و باتوم و پنجه بوکس و کارد/ بینمان این همه اگر بلواست
علتش بدحجابی زن هاست!

شده ملت مریدِ فارسی وان/ ماهواره مهمتر است از نان
هرکه دیدم نشسته پای آن/ بیست و سی وانهاده، بیند لاست!
علتش بدحجابی زن هاست!

مردها جفت و تاق می خواهند/ یک دو لاغر، دو چاق می خواهند
نصف زن ها طلاق می خواهند/ به خدا این یکی دگر سرراست
علتش بدحجابی زن هاست!

غرب را در فساد بینی غرق/ مرد با زن ندارد آنجا فرق
پسران را گرفته موها برق/ و زنان جمله شکل فارافاست
علتش بدحجابی زن هاست!

مگر آنجا نیامده توفان؟/ کرده آتشفشانشان فوران
سیل دائم می آید و بوران/ و زمین لرزه از چپ و از راست
علتش بدحجابی زن هاست!

شکر ایزد که ما مسلمانیم/ آن قَدَر از حجاب می دانیم
کایمن از باد و سیل و توفانیم/این بلایای خارجی ها just
علتش بدحجابی زن هاست!

عکس تفریط بین که افراط است/توی ایران،قطر،امارات است
خشکسالی ز افتخارات است/ورنه بارندگی که سیل آساست
علتش بدحجابی زن هاست!

عذرخواهم اگر خطا کردم/ شرح و تفسیر نابجا کردم
از خودم بیخودی دفا(!) کردم/شعر من گر بد است و گر ناراست
علتش بدحجابی زن هاست!

آزادی اعظم ویسه از زندان اوین - عکس

یکی از دشمنان دیکتاتورها ! - کاری از مانا نیستانی

پله های ترقی برای احمدی نژاد !

عکس نوزاد های ناز و بانمک




عکس - احمدی نژاد : آی نفس کش !

مجریان جدید صدا و سیمای ضرغامی – کاریکاتور

عکس‌های منتشر نشده از راهپیمایی 26 خرداد 1388 جنبش سبز


وبلاگ ناخانا - راهپیمایی 26 خرداد سال گذشته چون راهپیمایی روز پیش از آن، 25 خرداد، در اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری برگزارشد. مردم در راهپیمایی 25 خرداد فریاد می زندند: ” فردا، 5 عصر، میدون ولی عصر”. حکومت که از تصمیم مردم برای حضور در راهپیمایی 26 خرداد مطلع شد از رسانه‌های خود اعلام کرد روز 26 خرداد ساعت 16 حامیان دولت در میدان ولی عصر تجمع خواهند داشت. در این روز هرکه برای حضور در راهپیمایی اعتراضی علیه کودتای انتخاباتی به میدان ولی عصر رفته و حضور حامیان دولت و حکومت را آن جا دیده بود به سمت میدان ونک حرکت کرده بود. نتیجه آن شد که معترضان حدفاصل تقاطع خیابان مطهری – ولی عصر تا پارک وی را به خود اختصاص دادند. در این روز، پس از پایان یافتن راهپیمایی، در خیابان گاندی و اطراف میدان ونک چند نفر از هموطنان ما به دست مآموران حکومتی شهید شدند و یکی از شهدا، پسربچه ای 10 یا 12 ساله بود.

پی‌نوشت: برخی از عکس‌ها را برای مشخص‌نشدن چهره‌ها مات کرده‌ام؛ بنابراین نوشته‌های برخی از پلاکاردها محو شده است. محوشده‌ها را زیر عکس‌ها می‌نویسم.




بر پلاکاردی نوشته شده: “دولت کودتا استعفا استعفا” و بر دیگری نوشته شده: “کدام قانون، اگر قانونی بود احمدی‌نژاد رییس‌جمهور نمی‌شد”





چه‌ کسی از راه شهدا منحرف شده؟ شیوه شهدا برادرکشی بود؟