واژه ي فمينيسم را نخستين بار چارلز فوريه سوسياليست قرن نوزدهم براي دفاع از حقوق زنان به کار برد. در ابتداي قرن بيستم ميلادي و در جريان موج اول فمينيسم و تلاش براي کسب حق رأي، عده ي زيادي از زنان خود را فمينيست ناميدند. واژه اي با که با آغاز دهه هاي شصت و هفتاد ميلادي و اوج گرفتن موج دوم جاي خودش را در ادبيات، سياست، هنر، تاريخ، اقتصاد، حقوق، انسان شناسي و جامعه شناسي نيز باز کرد. فمينسم در پي نقد همه ي انديشه ها بود.
در پاسخ به سؤالي در باره ي چيستي فمينيسم، پاسخي جامع و مانع نمي توان داد. گروهي آن را جنبشي سازمان يافته براي به دست آوردن حقوق زنان قلمداد مي کنند، گروهي آن را چشم اندازي در پي رفع کردن فرودستي، ستم، نابرابري ها و بي عدالتي ها عليه زنان مي دانند و گروهي نيز آن را يک ايدئولوژي مي پندارند که هدفش نه فقط برابري زنان و مردان که دگرگون سازي تمام ساختارهاي اجتماعي است. با وجود تعريف هاي گوناگون، فمينيست ها همگي معتقدند که به زنان به خاطر جنس شان (جنسيت شان) ظلم شده است.
تعريف هايي که فمينيست ها از فمينيسم کرده اند تحت تأثير تربيت، ايدئولوژي يا طبقه ي آن ها شکل گرفته است. فمينيست هاي ليبرال بر لزوم برابري در عرصه ي عمومي تأکيد مي کنند، فمينيست هاي مارکسيست نظام سرمايه داري را عامل اصلي تبعيض جنسيتي بر مي شمارند، فمينيست هاي راديکال مردسالاري در حوزه ي عمومي و خصوصي را زير سؤال مي برند و از نظريات روان کاوانه براي تفسير نابرابري سود مي برند و فمينيست هاي سوسياليست مردسالاري و سرمايه داري را با هم نقد مي کنند و راهکار ارائه مي دهند.
فمينيسم سياه، اکوفمينيسم، فمينيسم پسااستعماري و پسافمينيسم نيز نمونه هايي از ديگر انواع فمينيسم است که در موج سوم فمينيسم پا به عرصه ي وجود گذاشته اند. در ادامه، گرايش هاي مختلف فمينيستي به اختصار معرفي مي شوند:
فمينيسم ليبرال
فمنيسم ليبرال يکي از شناخته شده ترين گرايش هاي انديشه فمنيستي است، چهره معتدل يا رسمي فمنيسم را نشان مي دهد و به تبيين جايگاه زنان بر اساس 1) حقوق برابر، و 2) موانع مصنوعي در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومي که فراسوي خانواده و خانه داري واقع شده مي پردازد. بيشتر نوشته هاي مردم پسند در مورد مشاغل زنان، برابري زن و مرد در مقام والدين، و نياز به آموزش فارغ از جنسيت براي کودکان بر پايه همين نظريه هستند.
فمنيستهاي ليبرال، در تبيين نابرابري جنسي به مواردي همچون تقسيم کار جنسي، جدايي عرصه عمومي و خصوصي (که مردان بيشتر در عرصه نخستين و زنان عرصه دوم جاي دارند)، و فرايند اجتماعي کردن کودکان بگونه اي که بتوانند در بزرگسالي نقشي متناسب با جنسيت شان ايفا کنند، اکتفا مي کنند.
به نظر فمينستهاي ليبرال، نظام ليبراليستي با برخورداري از نهادها و حقوق معين قانوني اش بيش از هر جامعه ديگري اجازه آزادي و برابري فردي مي دهد؛ اما حتي اينجا هم فرصتهاي برابر، با نژادپرستي و تبعيض جنسي مخدوش مي گردد. تبعيض جنسي مثل نژادپرستي انسانها را در قالب شخصيتي انعطاف ناپذير محبوس و اجتماع را از شکوفايي استعداد اعضاي آن محروم مي کند، از آنجا که زنان را دست کم مي گيرد از شکوفايي گرامي ترين ارزشهاي فرهنگي جلوگيري مي کند.
ليبرالها معتقدند به بيشتر انسانها مي توان آموزش داد تا منطقي بودن انتقاد فمنيسمي از روابط تبعيض آميز اجتماعي را درک کنند. برنامه هاي فمنيسم ليبرال براي از ميان برداشتن نابرابري جنسي عبارتند از 1) بسيج امکانات سياسي و قانوني که در حال حاضر براي تغيير وضع در دسترس اند؛ 2) تامين فرصت هاي برابر اقتصادي؛ و 3) اصلاح نهادهاي خانواده، مدرسه، و رسانه هاي همگاني. در مجموع، تمرکز فمنيسم ليبرال بر اصلاح جامعه است، نه تغيير انقلابي آن.
فمينيسم مارکسيستي
مباني و چارچوب نظري فمينيسم مارکسيستي برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب «منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت» انگلس، منبعِ کلاسيکِ فمينيست هاي مارکسيست است. بسياري از داده هاي انسان شناسانه اين رويکرد بر اساس نظريات مورگان طرح ريزي شده است. افرادي همچون اگوست ببل، کلارا زتکين، الکساندرا کولنتاي، ايولين ريد، و ليز واگل، صاحب نظران اصلي فمينيسم مارکسيستي به شمار مي آيند.
اين گرايش از انديشه فمينيستي بر اساس الگوي تحليلي انديشه مارکسيستي به تبيين چرايي موقعيت تحت ستم زنان مي پردازد و پس از آن توضيح مي دهد که براي تغيير اين وضعيت چگونه بايد مبارزه کرد. معتقدين به فمينيسم مارکسيستي بر اين نظرند که اساس ستمي که بر زنان روا مي رود ناشي از مالکيت خصوصي، تقسيم کار جنسيتي و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از ديگر سو، نظام سرمايه داري را عامل اصلي بازتوليد اين نابرابري مي دانند. به بيان ديگر، دشمن اصلي فمينيست هاي مارکسيست، نظام طبقاتي (اقتصادي) است که زنان را در موقعيت فرودست جاي داده است. استراتژي پيشنهادي فمينيست هاي مارکسيست براي تغيير وضعيت موجود و رفع نابرابري هاي جنسيتي، تلاش براي تحقق انقلاب سوسياليستي و تاسيس جامعه کمونيستي است که تحت لواي آن موقعيت زنان با مردان برابر خواهد شد.
بدين ترتيب، جنبش فمينيستي بايد بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلي خود را مبارزه طبقاتي بداند. حوزه عمل فمنيست هاي مارکسيست، عرصه عمومي است، و بيشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنيست هاي مارکسيست تلاش دارند تا زنانِ کارگر را به جمع نيروهاي خواهان انقلاب سوسياليستي ملحق کنند.
فمينيسم راديکال
يکي از اصلي ترين تفاوت هاي فمينيسم راديکال با گرايش هاي فمينيستي متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه هاي ديگر انديشه است، دستگاه هايي که فمينيست هاي راديکال «مردانه» تلقي مي کنند. فمينيسم راديکال به زنانگي ارزش مثبتي بخشيده و زنان را به مثابه طبقه اي فرودست در برابر مردان قلمداد مي کند. شايد بتوان گفت عمده ترين مفهوم در اين جريان فمينيستي «ستم جنسي» به عنوان کهن ترين و شديدترين شکل نابرابري است، ستمي که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن مي شوند. البته فمينيست هاي راديکال تنها به نقد ستمي که بر زنان روا داشته مي شود اکتفا نمي کند بلکه پيشتر رفته و تمامي اشکال سلطه و سرکوب را ناشي از تفوق مردانه اعلام مي دارد.
فمينيسم راديکال به رغم شباهت روش شناختي با جريان هاي سوسياليستي – مارکسيستي، از منتقدان جدي آنان به شمار مي رود. آنان به جاي مساله «کار و توليد»، بر احساسات جنسي و جامعه پذيري زنان تاکيد مي کنند و اعلام مي دارند که هر زني، فارغ از طبقه، نژاد، گروه سني و… منافع مشترکي با ديگر زنان دارد. توالي منطقي چنين تفکري، تلقي مردان به عنوان يک گروه دشمن و جدايي طلبي جنسيتي است؛ امري که خود به نقد «ناهمجنس گرايي» نيز منتهي مي شود.
راديکال ها اگرچه سلطه طلبي مردانه را نه امري ذاتي، بلکه ساختاري اجتماعي تلقي مي کنند، اما از آن جا که ستم جنسي را عميقاً تثبيت شده مي دانند از مدلي انقلابي براي تغيير اجتماعي دفاع مي کنند.
فمينيسم روانکاوانه
اصطلاح «روان کاوي» برگرفته از نظريهاي است که فرويد در سه مقاله درباره ي نظريه ي جنسي از آن استفاده کرد و رشد زنانگي را بر اساس «رشک ورزي به آلت نرينه» در دختر، و رشد مردانگي را بر حسب «عقده ي اديپ» به مثابه ي نفي مادر دانست. با نقدهايي که فمينيستها، به خصوص موج دوميها، به فرويد وارد آوردند و نظريات روان کاوانهي او را داراي سوگيري جنسيتي دانستند، نظريههاي روان کاوانهي جديدي شکل گرفتند که به نظريه هاي جنسيت معروف شدند.
فمينيست ها از نظريات روان کاوانه ي فرويد براي توضيح اين مسأله استفاده کردند که چهطور آموزشهاي دوران کودکي بر ناخودآگاه انسان اثر گذاشته و در دوران بزرگسالي سرباز مي کند. نانسي چودوروف، کارول گيليکان، کيت ميلت و ژوليت ميچل را مي توان جزء فمينيست هاي روانکاو به حساب آورد. به طور مثال چودوروف به نقش مادر در به آغوش کشيدن فرزند و هويت يابي جنسي فرزند از طريق مادر اشاره مي کند و توضيح مي دهد که چرا پسران زودتر مستقل شده و دختران علاقهمند به برقراري ارتباطهاي عاطفي هستند.
ژاک لاکان، يکي ديگر از مفسران روش فرويد و از تأثيرگذاران بر فمينيسم روانکاوانه است که عدم برخورداري از آلت تناسلي را نمادي فرهنگي مي داند و از تعبيرات زيست شناختي فرويد فاصله مي گيرد. او در عين حال بر رابطه ي هويت يابي جنسي و يادگيري زبان تأکيد مي کند. ايريگاري، يکي از شاگردان و منتقدان لاکان است و در کنار هلن سيکسو از بانيان مکتب “نوشتار زنانه” شمرده مي شود. مکتبي که مي خواهد از موضع بدن زنان بنويسد و زنانه نوشتن را ترويج دهد.
فمينيسم سوسياليستي
در نتيجه مجادلات ميان فمينيست هاي راديکال و فمينيست هاي مارکسيست، بر سر علتِ فرودستي زنان و چگونگي تغيير وضعيت در دهه 1970 رايج بود؛ نظريه هاي جديدي شکل گرفتند که به فمينيسم سوسياليستي شهرت يافتند. ژوليت ميشل، هايدي هارتمن، و آليسون جگر از جمله صاحب نظران اصلي اين گرايش نظري هستند. مقاله «ازدواج ناموفق فمينيسم و مارکسيسم»، اثر هايدي هارتمن، از جمله آثار کلاسيک اين جريان فکري است.
مسئله اصلي فمينيست هاي سوسياليست توضيح چگونگي ترکيب نظام سرمايه داري و نظام مردسالاري است. به بيان ديگر، آنها معتقدند که براي تحليل وضعيت فرودستي زنان و همچنين طراحي استراتژي مبارزاتي براي تغيير وضعيت نبايد صرفاً نگاهي تک بعدي داشت (صرفاً طبقاتي مانند مارکسيست ها و يا صرفاً روانکاوانه مانند برخي راديکال ها)؛ بلکه بايد مجموعه اي از شرايط و علل را در ايجاد موقعيت فرودست زنان بررسي نمود.
از اين رو، فمينيست هاي سوسياليست، معتقدند که براي تغيير وضعيت موجود در جهت رسيدن به جامعه برابر بايد مبارزه اي «همزمان» با نظام مردسالاري و سرمايه داري صورت پذيرد. بدين ترتيب، فضاي عمل و حوزه مبارزه از نظر فمنيست هاي سوسياليست محدود به کارخانه ها نيست، بلکه مجموعه حوزه هاي عمومي و خصوصي که زنان در آنها مورد تبعيض قرار دارند، مکاني براي مبارزه است. در واقع، شيوه عمل فمينيست هاي سوسياليست، شيوه چند جانبه است.
فمينيسم سياه
جرقه زير سوال بردن جامعيت مفهوم زن در فمينيسم از مبارزات زنان سياه پوست (در جهت رفع ستم از خود) زده شد. جريان فمينيسم سياه در موازات مبارزات دهه هاي 50 و 60 سياه پوستان آمريکا و در کنار موج دوم مبارزات ضد آپارتيد تئوريزه شد که از بزرگان اين گرايش فمينيسم مي توان به بل هوکس اشاره کرد. در واقع فمينيستهاي سياه اين مساله که همه زنها صرف زن بودن در يک جبهه اند را زير سوال برد. نتايج مصيبت بار مبارزات فمينيست هاي پيشين (که بيشترشان سفيد و بورژوا بودند) و تناقضات موجود، در واقع برهان هايي قوي براي لزوم بازنگري بودند. به عنوان مثال، خانواده که يکي از نهادهاي مورد انتقاد فمينيسم (الالخصوص راديکال) بود، اتفاقاً براي زنان سياه نهادي بود که از آنها در مقابل اشکال ديگر سرکوب (نژادي) محافظت مي کرد، و سعي فمينيستهاي غالب آن زمان براي تضعيف آن مي توانست معادل تشديد سرکوب زنان سياه باشد. در واقع فمينيست هاي سياه معتقد بودند اين نظر بايد در فمينيسم تئوريزه شود که سرکوب ماهيتي چند وجهي دارد و بايد که کليت آنرا در مورد زنان مورد انتقاد قرار داد. ايده اين حرکت فمينيستهاي سياه از نظرات فمينيستهاي سوسياليست مي آمد که به ماهيت دوگانه سرکوب طبقاتي – جنسي معتقد بودند و فمينيستهاي سياه با تاکيدي زياد نژاد را هم به عنوان يکي از عظيم ترين نمادهاي سرکوب وارد اين چند وجهي مي کردند.
فمينيسم پساساختارگرا
تحت تاثير تئوري هاي پساساختارگرايانه و پسامدرن که توسط فيسوفاني چون فوکو (به عنوان فيلسوفي پساساختارگرا) و دريدا و ليوتار (به عنوان تئوريسين هاي پسامدرنيسم) نقش بارزي در گفتمان غالب دهه 80 داشتند، باعث بوجود آمدن ترکيبي شد بنام فمينيسم پسامدرن يا پساساختار گرا. در واقع، فمينيسم پساساختارگرا از طريق فوکو به تئوريهاي روانشناسي (فرويد، لاکان، باتاي) وصل مي شد. فمينيستهاي سياه پيش از آن جرقه اين مساله را زده بودند که در کليت مفهوم «زن» مي توان تشکيک کرد. هرچند جواب آنها به مساله اضافه کردن جنبه اي بنام نژاد بر چند وجهي سرکوب بود اما به اين مساله مي توان اينگونه هم پاسخ داد که اصولا مفهوم زن کليت ندارد و فمنيست ها با پذيرفتن اين کليت مرتکب اشتباه مفهومي مهلکي شده اند. اين ديدگاه کاملاً با نگاه پسامدرن به مفاهيم سازگار است؛ در نتيجه بوجود آمدن اين ترکيب (فمينيسم با پسامردنيسم) اجتناب ناپذير مي نمود. حتي شايد بشود اينگونه هم به مساله نگاه کرد که يک پسامدرن صرف پسامدرن بودن، هر نوع مفهومي که بر گرفته از ذهنيت کليت ساز (يکي از مفاهيم پايه اي مدرنيته) است را رد مي کند. پس نمي تواند پذيراي مفاهيم زن و مرد، و تفکيک دو جنس باشد و صرفِ پسامدرن بودن بالاجبار به نوعي فمينيست هم هست. اين نکته هم حائز اهميت است که با وجود تفکيکهايي که بسياري بين پسامدرنيته و پساساختارگرايي قائلند، به دليل همپوشاني زياد و تمرکز مطلب حاضر روي فمينيسم، در مطلب حاضر اين دو را معادل و در يک مفهوم کلي فمينيسم پساساختارگرا – پسامدرن مورد بررسي قرار داديم.
فمينيسم پسااستعماري
فينيسم پسااستعماري (Postcolonial) از آبشخور فکري فمينسم پسامدرن – پساساختارگرا و بستر مبارزات ضد استعماري ملت هاي شرقي جوانه زد. اين گرايش فمينيستي شباهت زيادي به فمينسم سياه دارد با اين تفاوت که جامعه به حاشيه رانده شده اي که در تعريف «زن» آنرا ناديده مي گيرند، بجاي اينکه درون جامعه اصلي باشد در سرزمين ديگري است. از يک طرف آليس واکر از نظريه پردازاني است که حيطه کارهايش کلاً شامل جوامع در حاشيه، چه سياه چه مستعمرات مي شود (مي توان از او به عنوان حلقه ارتباطي فمينسم سياه و پسااستعماري نام برد)؛ از طرف ديگر متفکراني چون فرانس فانون و ادوارد سعيد در جوامع آزاد شده از استعمار مستقيم در حال نقد قوم مداري غربي بودند. در نهايت افرادي چون گاتاري، اسپيواک و رِي چاو در اين فضا به توليد انديشه فمينيسم پسااستعماري پرداختند که در واقع وارد کردن مساله زنان در نقد قوم مداري غربي بود. مشابه شرايط سياهان، ناديده گرفتن شرايط خاص آن جوامع در تعريف فمينيسم عوارض جانبي حضور فمينيسم در آن جوامع را موجب شده است. براي مثال مي توان به مساله حجاب اشاره کرد. فمينيستهاي غربي از ابتدا اين مفهوم را به سرکوب زنان پيوند زدند و سعي کردند کشف حجاب را در بسته مدرنيته اعمال شده از طرف استعمارگران که با عنوان متمدن سازي سعي در تزريق آن به جوامع استعمار شده داشت، جاي دهند. اين اشتباه باعث شد جنبشهاي ضد استعماري و ملي اين سرزمينها با حجاب زنان پيوند خورد. در واقع عکس العمل اين جوامع در مقابل اعمال فرهنگ بيگانه (به نام مدرنيزاسيون) متاسفانه با تاکيد روي مفهوم حجاب – که نوعي سرکوب زنان است – همراه شد. سرکوبي که يکي از دلايل اصلي آن اشتباه فمينيست هاي سفيد غربي در پيوند ناميمون مساله حجاب با پروژه متمدن سازي است.
پسافمينيسم
بد نيست اشاره اي هم به پسافمينيستها داشته باشيم. پسا فمينيست ها مشابه فمينست هاي پست مدرن دست روي مفهوم کلي زن مي گذارند با اين تفاوت که بحث آنها تنها نقد نيست بلکه اين تاکيد روي کليت مفهوم زن را نه تنها اشتباه (چونان فمينيست هاي پسامدرن) بلکه «مضر» مي دانند و بر اين عقيده اند که با تعريف فمينيسم، خود پايه اول ستم بر بخشي از جامعه که مدعي دفاع از آنها هستيم را گذاشته ايم: يعني تفکيک مفهومي زن و مرد. بر اساس اين استدلال پسافمينيست ها خود را صراحتاً مخالف فيمينسم معرفي مي کنند.
در پايان، جا دارد اشاره اي هم به نظريه کوئير داشته باشيم که مدعي طيفي بودن جنسيت است. اين نظريه روي ترنس ها و وجود انواع مختلف بدن و روحيات (مثلاً تن زنانه روحيات مردانه، تن مردانه روحيات زنانه، تن ترنس روحيات مردانه، تن ترنس روحيات زنانه و…) تاکيد دارد و هم مي شود گفت الهام گرفته از ترکيب فمينيسم روانشناسانه و گفتمان پسامدرن بوده و شاهدي است بر ايده فمينيستهاي پسامدرن و پسافمينيست ها. البته يک استفاده ديگر از ترکيب پسافمينيسم مي شود. در اين کاربرد پسافمينيسم معادل جامعه اي در نظر گرفته مي شود که به برابري جنسيتي رسيده و عده اي مدعي اين اند که حداقل در جامعه آنها چنين است.
********
فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
واژهٔ فمينيسم را نخستين بار شارل فوريه، سوسياليست قرن نوزدهمی برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینشهای فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شدهاند یا از آنان الهام گرفتهاند، مخصوصا در زمینه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به تحدید نابرابریهای جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده است.
فمینیستهای اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل» مینامند. نهضتهای حقطلبانه زنان تا سال ۱۹۶۰ جزء موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد میکنند، بدون اینکه لزوماً به وضعیت نامساعد آنان اشاره کرده و یا مردان را از این بابت سرزنش کنند. موج اوّل فمینیستی با روشنگریهای مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحهایاش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد.
این جنبش در طول سالهای بعد، با ظهور موج دوم فمینیسم و موج سوم فمینیسم کاملتر شد. فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابریهای موجود، تمرکز خود را به سیاستهای جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.
موضوعهای کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءانگاری، بیداد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعّالان فمینیست به مواردی مانند حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی میپردازند.
جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیتها، مقام، و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم اینکه بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بودهاند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیستها زن بودهاند/هستند.
تمام فمینیستها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستمدیدگی و روشهای مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده است.
فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی
که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.
خاستگاهها
در طول تاریخ حامیان برابری جنسیتها و حقوق زنان را میتوان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایتهای بیشتر از زنان و آزادیهای بیشتر در امور زنان میگشت، و کریستین د پیزان، اولین نویسنده حرفهای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوششهایی که جهت محدود کردن ارثبری زنان و عضویت در اتحادیه انجام میگرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفه گسترده و جنبش اجتماعی نگذشتهاست.
تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش اغلب باز میگردد به روشنفکری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی میکردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدلبورگ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامههایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی گردید. مری ولستن کرفت «یک حمایت کننده از حقوق زنان» در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عاملانی است که بدون شک میتواند فمینیست نامیده شود.
فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونهای افزونتر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمانخواه در سال ۱۸۳۷ کلمه «فمینیسم» را اختراع نمود، و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همه جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمانیافته تاریخگذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و ...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر نمود.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصا در سالهای پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همه آنها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت، و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاشهای جنگیشان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهاردهگانه وودرا ویلسون خود تصمیمگیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.
گرایشهای فمینیسم
برخی از تئوریهای فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقوله خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار میدهند، سایر تئوریها (به جای ارائه تعدد جنسیتها) مذکر / مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخهای مورد تحقیق قرار میدهند. معذالک دیگر تئوریهای فمینیستی مفهوم «زن» را بصورت عادی تلقی و تحلیلها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه میکنند،
و بیشتر جنبشهای اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج میکنند. سالهاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کردهاست. جنبشهای فمینیستی اولیه و نخستین اغلب موج اولیه فمینیستها، و فمینیستهای حدودا بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیستها نامیده میشوند. اخیرا، در حالی که موج دوم فمینیستها هنوز فعال میباشند بعضی از فمینیستهای جوانتر خود را به عنوان موج سوم فمینیستها معرفی کردهاند.
وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرمهای فمینیسم را شناسائی میکند: تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» مینامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهنده برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر میگیرد. فمینیستهای طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح میدهند که بر روی حمایتهای قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت مینمایند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصا، حق تولید و مصرف نقاشیهای مستهجن) حمایت میکنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیست میباشد، کمینر هر دو جریان محافظه کار و تساوی گرا را در محدوده موج اول و موج دوم فمینیسم شناسائی میکند.
برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات اساسی، همچون مری دالی، شارلوت بانچ و مریلین فریه، از جداسازی & امدش؛ یک جداسازی کامل از مذکر و مونث در جامعه و فرهنگ & امدش حمایت کرده اند؛ در حالی که دیگران نه تنها ارتباط مابین مردان و زنان را بلکه بسیاری از معانی «مرد» و «زن» را به خوبی مورد تحقیق قرار میدهند (تئوری غیر عادی را در نظر بگیرید). بعضی معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی خودشان ساختهای اجتماعی میباشند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیستها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدائی نجات بشریت میباشد (یعنی، آزادی مردان بمانند آزادی زنان است.)
«درباره» فمینیسم در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصرا برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیله پدر سالاری و یا سرمایه داری ، و اعتقاد به این که آنها با هم مترادف هستند وجود دارد.
زیرمجموعههایی از فمینیسم
فمینیسم سوسیالیستی
فمینیسم لیبرال
فمینیسم مارکسیستی
فمینیسم آنارشیستی
فمینیسم رادیکال
فمینیسم مدرن
فمینیسم اسلامی
فمینیسم آفریقائی
فمینیسم آمازونی
فمینیسم ضد نژاد پرستانه
فمینیسم سیاه پوستان
فمینیسم مغلطهای
فمینیسم فرهنگی
فمینیسم متضاد
فمینیسم اقتصادی
فمینیسم هستی گرایی
فمینیسم ژاپنی
فمینیسم فرانسوی
فمینیسم فردگرایی (همچنین به عنوان فمینیسم طرفدار آزادی نیز شناخته میشود)
فمینیسم همجنس باز(زن)
فمینیسم مذکر یا فمینیست موافق مردان
فمینیسم مادی
فمینیسم جدید
فمینیسم پاپ
فمینیسم بعد از - مستعمرات
فمینیسم پست مدرنی که شامل نظریه فراهنجار میباشد.
فمینیسم طرفدار جنس (همچنین به عنوان فمینیسم آزادی جنسی نیز شناخته میشود، فمینیسم جنس مطلق و فمینیسم خود خواه)
فمینیسم روانکاوانه
فمینیسم طرفدار اصلاحات سیاسی
فمینیسم جداگرایی
فمینیسم معنوی
فمینیسم دیدگاه
فمینیسم جهان سوم
فمینیسم تغییر ملیت
فمینیسم تغییر(جابجائی)
زن گرایی
فعالیتهای مطمئن، مشیها و مردم همچنین میتوانند به عنوان فمینیست مقدماتی یا پست فمینیست توصیف شوند.
ارتباط با جنبشهای دیگر
برخی از فمینیستها با اعتقاد به گفته مارتین لوتر کینگ جی آر.، که میگوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همه جاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست را در پی میگیرند . به اعتقاد آن ، بعضی فمینیستهای خودشناخته دیگر جنبشها همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنس خواهی را مورد حمایت قرار میدهند. در همین زمان، بسیاری از فمینیستهای سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد را مورد انتقاد قرار میدهند. ادعاهای فمینیست درباره چهره زنان به قول معروف بی فایده در جامعه غربی اغلب کمتر به زندگی زنان سیاهپوست مربوط میشود.
این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است. بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژه زن گرائی را جهت دیدگاههای خود ترجیح میدهند.
فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس خواهی، همجنس باز (زن) و تغییر جنسیت مرتبط شدهاست و درمواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق میباشد. برخی از فمینیستها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط میباشند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن میبینند. افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی دادهاند از برخی گرد آوریها و وقایع فقط- زنان محروم شده و توسط عدهای از فمینیستها، که میگویند کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد میشود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان میشود نیست، طرد میشوند. این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت دادهاند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع میشود، اشخاصی که از اینکه کشمکشهای سیاسی و اجتماعیشان با فمینیستها مرتبط شود، و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت دادهاند شکلی ازپدر سالاری است حمایت میکنند.
در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین و پانزدهمین شکاف ایجاد شد. اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقائی-آمریکائی اهداء نمود. الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی. آنتونی، از جمله دیگران، مدعی شدند که مردان سیاهپوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود، از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدائی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن حق رای و انتخاب زنان آمریکائی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.
فمینیسم مدرن
بسیاری از فمینیستها معتقدند كه در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبشها راجع به شدت مسایل جاری، اینكه مشكلات چه هستند، و چگونه میتوان آنها را حل كرد، اختلافاتی وجود دارد.
از سوی دیگر افراطیهای شامل برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی كسانی هستند كه استدلال می كنند كه جامعه انسانی با تعداد كم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون كریستینا هاف سامرز یا كمیل پاگلیا وجود دارند، كسانی كه خود را به عنوان فمینیست میشناسند اما همین افراد جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می كنند.
مشکل بسیاری از فمینیستها استفاده از واژه "فمینیست" در مورد گروهها یا مردمی است كه در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیتها درمانده اند. برخی از فمینیستها، همچون كاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب "حمایت از هرزه گر و شهوتران") بر در نظر گرفتن تعریف فمینیسم بسادگی این عبارت كه "زنان هم انسان هستند" تأکید میکند. نظریاتی كه به جای متحد كردن جنسها آنها را از یكدیگرجدا می كنند به اعتقاد این افراد به جای "فمینیست" بودن "جنسگرا" هستند.
همچنین مشاجراتی میان فمینیستهای تفاوت گرا همچون كارول گیلیگان از یك سو، كسی كه معتقد است فرقهای مهمی بین جنسها وجود دارد (كه ممكن است ذاتی باشد یا نباشد، اما نمیتواند نادیده گرفته شود)، و كسانی كه معتقدند تفاوتهای غیر ضروری مابین جنسها وجود دارد، موجود میباشد، و نقشهای مشاهده شده در جامعه به شرایط بستگی دارند
ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را بصورت جامع تجزیه و تحلیل میکند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می كند كه قدرت بر روی زندگی، كنترل برروی لذت و غلبه بر شادی را گرامی میدارد. مطابق نظر فرنچ، " تنها ابداع یك سیرت كه به نسل بشریت اجازه خواهد داد بسادگی زنده بماند كافی نیست. بقا زمانیكه مستلزم وجودی آن یك حالت بدبختی باشد یك شر است. بلکه زمان شایسته است که باقی ماندن و ادامه حیات خوشی/لذت هدف آن باشد. مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر بهعنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، كوته فكر و پر رو تقلیل یافته است. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی كه درگیرقدرت (برای مردان) یا فداكاری(برای زنان) میشود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسأله سطحی و پوچ توصیف میشود. اما لذت از دایره پیگردهای جدی یا اغراض خارج نیست، به واقع، لذت در آنها پیدا میشود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است كه ماریلین فرنچ به عنوان یك جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته است، پیشنهاد می كند.
كارول تاوریس، مولف "خشم: احساس بد تعبیر شده" و "عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل میباشند"، مدعی است كه در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته میشوند و زنان همواره در آمریكای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.
تأثیرات بر حقوق مدنی
فمینیسم بر روی بسیاری از تغببرات، شامل حق رای و شرکت در انتخابات زنان، استخدام وسیع زنان با دستمزدهای مساوی تر، حق آغاز کردن طلاق عایدیها و معرفی "گناه نبودن طلاق، حق فراهم کردن وسائل جلوگیری از بارداری و سقط جنینهای سالم، و حق تحصیلات دانشگاهی در جامعه غرب تأثیر گذاشتهاست.
تاثیرات فمینیسم در غرب
در حالی که تعدادی از فمینیستها استدلال میکنند که اختلافات زیادی تا رسیدن به تساوی وجود دارد دیگران موافق نیستند و مشاهده میشود که بسیاری از مبارزه طلبیها مغلوب شده اند. برای مثال، در جوامع پیشرفته، امروزه در هر دو مورد فارغ التحصیل شدن از مدارس عالی و ثبت نام در دانشگاه تعداد زنان بیشتر از مردان برآورد میشود. زنان در نرخهایی برابر و یا بیش از مردان در مدارس حرفهای پذیرفته میشوند. این در حالیست که در قیاس با مردان، زنان کمتری در زندانها بر اثر شکنجه جان می سپارند. خشونت بر علیه زنان بازتاب به مراتب بیشتری در برابر خشونت بر علیه مردان دارد و مردان بسیار بیشتری به جبهه های جنگ فرستاده می شوند و مرگ در مورد آنان تاثیر بسیار کمتری بر جنبشهای مدعی برابری حقوق زنان و مردان در مقایسه با مرگ یک زن می گذارد.
تاثیر بر زبان
بسیاری از فمینیستهای انگلیسی-زبان اغلب از آنچه که فکر میکنند زبان غیر-جنسیتی است طرفداری میکنند. استفاده از "Ms" به معنی "خانم" جهت اشاره به هر دو دسته زنان چه آنها که ازدواج کرده اند یا نکرده اند یا استفاده از "he (ضمیر اشاره به مرد) یا she (ضمیر اشاره به زن)" (یا دیگر ضمایر خنثی-جنسیتی) به جای "he (ضمیر اشاره به مرد)" در جاهایی که جنسیت مشخص نیست.
همچنین فمینیستها اغلب از طرفداران استفاده از زبان "جنسیت-شمولی" میباشند، همچون “human” (به معنی بشر) به جای “mankind” (این واژه نیز به معنی بشر است اما واژه به معنی مرد نوعی دید مذکرگرا به بشریت ایجاد میکند).
فمینیستها استفاده مطلوب از زبان را در بیشتر موقیتها هم جهت آنچه که آنها ادعا میکنند نوعی برابری و رفتار محترمانه با زنان است یا جهت تاثیر گذاشتن بر لحن سخنرانی سیاسی، گسترش داده اند. این میتواند حرکتی در جهت تغییر زبان به نظر آید که توسط برخی از فمینیستها به عنوان جنسیت گرایی تلقی میشود. این فمینیستها استدلال میکنند که زبان ادراک واقعیت را مستقیما تحت تاثیر قرار میدهد.
از آنجایی که بسیاری از زبانهای غیرهندو-اروپایی ساختار گرامری جنسیتی ندارند در فمینیسم قبل از دوران استعمار موضوع زبان اغلب کمتر مورد تاکید قرار میگیرد.
در تغییرات زبانی تحت تأثیر فمینیسم میتوان نوعت رویکرد متفاوت را نسبت به زبان فرانسه دید. ساختار گرامری جنسیتی در فرانسه بسیار نافذتر از انگلیسی میباشد، این ساختار عملا ایجاد یک زبان فارغ از جنسیت را غیر ممکن می سازد. در عوض، نامهایی که در اصل فقط یک شکل مذکر داشتند اکنون قرینههای مونثی دارند که برای آنها ایجاد شده است. کلمه "پرافسیر" به معنی معلم در زبان فرانسه، سابقا همیشه صرفنظر از جنسیت معلم مذکر بود، حالا یک شکل مونث برابر دارد "پرافسیوز". مواردی که شکلهای مذکر و مونث جدا میشوند همیشه وجود داشته است، زمانی حالت استاندارد برای توصیف گروهی از مردان و زنان به این صورت بود که حالت جمع مذکر را استفاده می نمودند. امروزه، شکلهایی متفاوت برای هر جنس رایجتر هستند. چنین عبارتی در کانادا و فرانسه مصطلح هستند. اما عملا در سایر کشورهای دیگر که به فرانسه صحبت میکنند ناشناخته میباشد.
این رویکرد ایجاد ساختار زبانی کلی برای هر دوجنس در سایر زبانها نیز در حال گسترش است و بسیاری از فمنیستها در سراسر جهان تلاش میکنند ساختارهایی را که در آن نشانههای مذکر برای اشاره به انسان به معنای کلی به کار میرود از زبان حذف کنند.
تاثیر بر مذهب
فمینیسم تاثیری عظیم بر بسیاری از جنبههای مذهب داشته است. در شاخههای روشنفکری مسیحیت پروتستان (و به طور برجسته در برخی استیلاهای محافظه کارانه وابسته به علوم الهی، همچون انجمنهای الهی زنان روحانی تلقی شدهاند، و در یهودیت نوگرا ، زنان میتوانند خاخام شوند. در درون این گروههای مسیحی و یهودی، زنان بتدریج با به دست گرفتن مواضع قدرت با مردان بیشتر برابر شده اند، اکنون نقش آنها در توسعه زمینهای جدید اعتقادی مورد توجه قرار گرفته است.
از طرف دیگر رهبری زنان در مسایل مذهبی توسط مذهب کاتولیک رومی رد شده است. به گونهای تاریخی مذهب کاتولیک رومی زنان را از ورود به کشیشی و دیگر مقامهای روحانیت محروم کرده است، زنان به نقش راهبهها یا مردم خارج از سلک روحانیت محدود شدند.
فمینیسم همچنین نقش مهمی در پذیرش شکلهای جدید مذهبی داشته است. مذاهب نیوپاگان مخصوصا گرایش به تاکید بر اهمیت روحانیت رب النوع داشته، و سوال میکند که چرا آنها در قالب خصومت مذهبی کهن به زنان و جنس مقدس زن می نگرند. فمنسیم در مذاهب بیشتر در بینش نوین به جایگاه حضرت مریم، دیدگاههای نوین اسلامی در مورد فاطمه زهرا، و مخصوصا اعتقاد کاتولیک به کوردمپتیکس نمود یافته است.
در پاسخ به سؤالي در باره ي چيستي فمينيسم، پاسخي جامع و مانع نمي توان داد. گروهي آن را جنبشي سازمان يافته براي به دست آوردن حقوق زنان قلمداد مي کنند، گروهي آن را چشم اندازي در پي رفع کردن فرودستي، ستم، نابرابري ها و بي عدالتي ها عليه زنان مي دانند و گروهي نيز آن را يک ايدئولوژي مي پندارند که هدفش نه فقط برابري زنان و مردان که دگرگون سازي تمام ساختارهاي اجتماعي است. با وجود تعريف هاي گوناگون، فمينيست ها همگي معتقدند که به زنان به خاطر جنس شان (جنسيت شان) ظلم شده است.
تعريف هايي که فمينيست ها از فمينيسم کرده اند تحت تأثير تربيت، ايدئولوژي يا طبقه ي آن ها شکل گرفته است. فمينيست هاي ليبرال بر لزوم برابري در عرصه ي عمومي تأکيد مي کنند، فمينيست هاي مارکسيست نظام سرمايه داري را عامل اصلي تبعيض جنسيتي بر مي شمارند، فمينيست هاي راديکال مردسالاري در حوزه ي عمومي و خصوصي را زير سؤال مي برند و از نظريات روان کاوانه براي تفسير نابرابري سود مي برند و فمينيست هاي سوسياليست مردسالاري و سرمايه داري را با هم نقد مي کنند و راهکار ارائه مي دهند.
فمينيسم سياه، اکوفمينيسم، فمينيسم پسااستعماري و پسافمينيسم نيز نمونه هايي از ديگر انواع فمينيسم است که در موج سوم فمينيسم پا به عرصه ي وجود گذاشته اند. در ادامه، گرايش هاي مختلف فمينيستي به اختصار معرفي مي شوند:
فمينيسم ليبرال
فمنيسم ليبرال يکي از شناخته شده ترين گرايش هاي انديشه فمنيستي است، چهره معتدل يا رسمي فمنيسم را نشان مي دهد و به تبيين جايگاه زنان بر اساس 1) حقوق برابر، و 2) موانع مصنوعي در برابر مشارکت زنان در عرصه عمومي که فراسوي خانواده و خانه داري واقع شده مي پردازد. بيشتر نوشته هاي مردم پسند در مورد مشاغل زنان، برابري زن و مرد در مقام والدين، و نياز به آموزش فارغ از جنسيت براي کودکان بر پايه همين نظريه هستند.
فمنيستهاي ليبرال، در تبيين نابرابري جنسي به مواردي همچون تقسيم کار جنسي، جدايي عرصه عمومي و خصوصي (که مردان بيشتر در عرصه نخستين و زنان عرصه دوم جاي دارند)، و فرايند اجتماعي کردن کودکان بگونه اي که بتوانند در بزرگسالي نقشي متناسب با جنسيت شان ايفا کنند، اکتفا مي کنند.
به نظر فمينستهاي ليبرال، نظام ليبراليستي با برخورداري از نهادها و حقوق معين قانوني اش بيش از هر جامعه ديگري اجازه آزادي و برابري فردي مي دهد؛ اما حتي اينجا هم فرصتهاي برابر، با نژادپرستي و تبعيض جنسي مخدوش مي گردد. تبعيض جنسي مثل نژادپرستي انسانها را در قالب شخصيتي انعطاف ناپذير محبوس و اجتماع را از شکوفايي استعداد اعضاي آن محروم مي کند، از آنجا که زنان را دست کم مي گيرد از شکوفايي گرامي ترين ارزشهاي فرهنگي جلوگيري مي کند.
ليبرالها معتقدند به بيشتر انسانها مي توان آموزش داد تا منطقي بودن انتقاد فمنيسمي از روابط تبعيض آميز اجتماعي را درک کنند. برنامه هاي فمنيسم ليبرال براي از ميان برداشتن نابرابري جنسي عبارتند از 1) بسيج امکانات سياسي و قانوني که در حال حاضر براي تغيير وضع در دسترس اند؛ 2) تامين فرصت هاي برابر اقتصادي؛ و 3) اصلاح نهادهاي خانواده، مدرسه، و رسانه هاي همگاني. در مجموع، تمرکز فمنيسم ليبرال بر اصلاح جامعه است، نه تغيير انقلابي آن.
فمينيسم مارکسيستي
مباني و چارچوب نظري فمينيسم مارکسيستي برآمده از آراء مارکس و انگلس است. کتاب «منشاء خانواده، مالکيت خصوصي و دولت» انگلس، منبعِ کلاسيکِ فمينيست هاي مارکسيست است. بسياري از داده هاي انسان شناسانه اين رويکرد بر اساس نظريات مورگان طرح ريزي شده است. افرادي همچون اگوست ببل، کلارا زتکين، الکساندرا کولنتاي، ايولين ريد، و ليز واگل، صاحب نظران اصلي فمينيسم مارکسيستي به شمار مي آيند.
اين گرايش از انديشه فمينيستي بر اساس الگوي تحليلي انديشه مارکسيستي به تبيين چرايي موقعيت تحت ستم زنان مي پردازد و پس از آن توضيح مي دهد که براي تغيير اين وضعيت چگونه بايد مبارزه کرد. معتقدين به فمينيسم مارکسيستي بر اين نظرند که اساس ستمي که بر زنان روا مي رود ناشي از مالکيت خصوصي، تقسيم کار جنسيتي و در آخر نظام خانواده مردسالار است. از ديگر سو، نظام سرمايه داري را عامل اصلي بازتوليد اين نابرابري مي دانند. به بيان ديگر، دشمن اصلي فمينيست هاي مارکسيست، نظام طبقاتي (اقتصادي) است که زنان را در موقعيت فرودست جاي داده است. استراتژي پيشنهادي فمينيست هاي مارکسيست براي تغيير وضعيت موجود و رفع نابرابري هاي جنسيتي، تلاش براي تحقق انقلاب سوسياليستي و تاسيس جامعه کمونيستي است که تحت لواي آن موقعيت زنان با مردان برابر خواهد شد.
بدين ترتيب، جنبش فمينيستي بايد بر زنان کارگر متمرکز باشد و مبارزه اصلي خود را مبارزه طبقاتي بداند. حوزه عمل فمنيست هاي مارکسيست، عرصه عمومي است، و بيشتر بر طبقات فرودست جامعه تمرکز دارد. فمنيست هاي مارکسيست تلاش دارند تا زنانِ کارگر را به جمع نيروهاي خواهان انقلاب سوسياليستي ملحق کنند.
فمينيسم راديکال
يکي از اصلي ترين تفاوت هاي فمينيسم راديکال با گرايش هاي فمينيستي متقدم بر آن، نشات نگرفتنش از دستگاه هاي ديگر انديشه است، دستگاه هايي که فمينيست هاي راديکال «مردانه» تلقي مي کنند. فمينيسم راديکال به زنانگي ارزش مثبتي بخشيده و زنان را به مثابه طبقه اي فرودست در برابر مردان قلمداد مي کند. شايد بتوان گفت عمده ترين مفهوم در اين جريان فمينيستي «ستم جنسي» به عنوان کهن ترين و شديدترين شکل نابرابري است، ستمي که زنان به واسطه زن بودن خود متحمل آن مي شوند. البته فمينيست هاي راديکال تنها به نقد ستمي که بر زنان روا داشته مي شود اکتفا نمي کند بلکه پيشتر رفته و تمامي اشکال سلطه و سرکوب را ناشي از تفوق مردانه اعلام مي دارد.
فمينيسم راديکال به رغم شباهت روش شناختي با جريان هاي سوسياليستي – مارکسيستي، از منتقدان جدي آنان به شمار مي رود. آنان به جاي مساله «کار و توليد»، بر احساسات جنسي و جامعه پذيري زنان تاکيد مي کنند و اعلام مي دارند که هر زني، فارغ از طبقه، نژاد، گروه سني و… منافع مشترکي با ديگر زنان دارد. توالي منطقي چنين تفکري، تلقي مردان به عنوان يک گروه دشمن و جدايي طلبي جنسيتي است؛ امري که خود به نقد «ناهمجنس گرايي» نيز منتهي مي شود.
راديکال ها اگرچه سلطه طلبي مردانه را نه امري ذاتي، بلکه ساختاري اجتماعي تلقي مي کنند، اما از آن جا که ستم جنسي را عميقاً تثبيت شده مي دانند از مدلي انقلابي براي تغيير اجتماعي دفاع مي کنند.
فمينيسم روانکاوانه
اصطلاح «روان کاوي» برگرفته از نظريهاي است که فرويد در سه مقاله درباره ي نظريه ي جنسي از آن استفاده کرد و رشد زنانگي را بر اساس «رشک ورزي به آلت نرينه» در دختر، و رشد مردانگي را بر حسب «عقده ي اديپ» به مثابه ي نفي مادر دانست. با نقدهايي که فمينيستها، به خصوص موج دوميها، به فرويد وارد آوردند و نظريات روان کاوانهي او را داراي سوگيري جنسيتي دانستند، نظريههاي روان کاوانهي جديدي شکل گرفتند که به نظريه هاي جنسيت معروف شدند.
فمينيست ها از نظريات روان کاوانه ي فرويد براي توضيح اين مسأله استفاده کردند که چهطور آموزشهاي دوران کودکي بر ناخودآگاه انسان اثر گذاشته و در دوران بزرگسالي سرباز مي کند. نانسي چودوروف، کارول گيليکان، کيت ميلت و ژوليت ميچل را مي توان جزء فمينيست هاي روانکاو به حساب آورد. به طور مثال چودوروف به نقش مادر در به آغوش کشيدن فرزند و هويت يابي جنسي فرزند از طريق مادر اشاره مي کند و توضيح مي دهد که چرا پسران زودتر مستقل شده و دختران علاقهمند به برقراري ارتباطهاي عاطفي هستند.
ژاک لاکان، يکي ديگر از مفسران روش فرويد و از تأثيرگذاران بر فمينيسم روانکاوانه است که عدم برخورداري از آلت تناسلي را نمادي فرهنگي مي داند و از تعبيرات زيست شناختي فرويد فاصله مي گيرد. او در عين حال بر رابطه ي هويت يابي جنسي و يادگيري زبان تأکيد مي کند. ايريگاري، يکي از شاگردان و منتقدان لاکان است و در کنار هلن سيکسو از بانيان مکتب “نوشتار زنانه” شمرده مي شود. مکتبي که مي خواهد از موضع بدن زنان بنويسد و زنانه نوشتن را ترويج دهد.
فمينيسم سوسياليستي
در نتيجه مجادلات ميان فمينيست هاي راديکال و فمينيست هاي مارکسيست، بر سر علتِ فرودستي زنان و چگونگي تغيير وضعيت در دهه 1970 رايج بود؛ نظريه هاي جديدي شکل گرفتند که به فمينيسم سوسياليستي شهرت يافتند. ژوليت ميشل، هايدي هارتمن، و آليسون جگر از جمله صاحب نظران اصلي اين گرايش نظري هستند. مقاله «ازدواج ناموفق فمينيسم و مارکسيسم»، اثر هايدي هارتمن، از جمله آثار کلاسيک اين جريان فکري است.
مسئله اصلي فمينيست هاي سوسياليست توضيح چگونگي ترکيب نظام سرمايه داري و نظام مردسالاري است. به بيان ديگر، آنها معتقدند که براي تحليل وضعيت فرودستي زنان و همچنين طراحي استراتژي مبارزاتي براي تغيير وضعيت نبايد صرفاً نگاهي تک بعدي داشت (صرفاً طبقاتي مانند مارکسيست ها و يا صرفاً روانکاوانه مانند برخي راديکال ها)؛ بلکه بايد مجموعه اي از شرايط و علل را در ايجاد موقعيت فرودست زنان بررسي نمود.
از اين رو، فمينيست هاي سوسياليست، معتقدند که براي تغيير وضعيت موجود در جهت رسيدن به جامعه برابر بايد مبارزه اي «همزمان» با نظام مردسالاري و سرمايه داري صورت پذيرد. بدين ترتيب، فضاي عمل و حوزه مبارزه از نظر فمنيست هاي سوسياليست محدود به کارخانه ها نيست، بلکه مجموعه حوزه هاي عمومي و خصوصي که زنان در آنها مورد تبعيض قرار دارند، مکاني براي مبارزه است. در واقع، شيوه عمل فمينيست هاي سوسياليست، شيوه چند جانبه است.
فمينيسم سياه
جرقه زير سوال بردن جامعيت مفهوم زن در فمينيسم از مبارزات زنان سياه پوست (در جهت رفع ستم از خود) زده شد. جريان فمينيسم سياه در موازات مبارزات دهه هاي 50 و 60 سياه پوستان آمريکا و در کنار موج دوم مبارزات ضد آپارتيد تئوريزه شد که از بزرگان اين گرايش فمينيسم مي توان به بل هوکس اشاره کرد. در واقع فمينيستهاي سياه اين مساله که همه زنها صرف زن بودن در يک جبهه اند را زير سوال برد. نتايج مصيبت بار مبارزات فمينيست هاي پيشين (که بيشترشان سفيد و بورژوا بودند) و تناقضات موجود، در واقع برهان هايي قوي براي لزوم بازنگري بودند. به عنوان مثال، خانواده که يکي از نهادهاي مورد انتقاد فمينيسم (الالخصوص راديکال) بود، اتفاقاً براي زنان سياه نهادي بود که از آنها در مقابل اشکال ديگر سرکوب (نژادي) محافظت مي کرد، و سعي فمينيستهاي غالب آن زمان براي تضعيف آن مي توانست معادل تشديد سرکوب زنان سياه باشد. در واقع فمينيست هاي سياه معتقد بودند اين نظر بايد در فمينيسم تئوريزه شود که سرکوب ماهيتي چند وجهي دارد و بايد که کليت آنرا در مورد زنان مورد انتقاد قرار داد. ايده اين حرکت فمينيستهاي سياه از نظرات فمينيستهاي سوسياليست مي آمد که به ماهيت دوگانه سرکوب طبقاتي – جنسي معتقد بودند و فمينيستهاي سياه با تاکيدي زياد نژاد را هم به عنوان يکي از عظيم ترين نمادهاي سرکوب وارد اين چند وجهي مي کردند.
فمينيسم پساساختارگرا
تحت تاثير تئوري هاي پساساختارگرايانه و پسامدرن که توسط فيسوفاني چون فوکو (به عنوان فيلسوفي پساساختارگرا) و دريدا و ليوتار (به عنوان تئوريسين هاي پسامدرنيسم) نقش بارزي در گفتمان غالب دهه 80 داشتند، باعث بوجود آمدن ترکيبي شد بنام فمينيسم پسامدرن يا پساساختار گرا. در واقع، فمينيسم پساساختارگرا از طريق فوکو به تئوريهاي روانشناسي (فرويد، لاکان، باتاي) وصل مي شد. فمينيستهاي سياه پيش از آن جرقه اين مساله را زده بودند که در کليت مفهوم «زن» مي توان تشکيک کرد. هرچند جواب آنها به مساله اضافه کردن جنبه اي بنام نژاد بر چند وجهي سرکوب بود اما به اين مساله مي توان اينگونه هم پاسخ داد که اصولا مفهوم زن کليت ندارد و فمنيست ها با پذيرفتن اين کليت مرتکب اشتباه مفهومي مهلکي شده اند. اين ديدگاه کاملاً با نگاه پسامدرن به مفاهيم سازگار است؛ در نتيجه بوجود آمدن اين ترکيب (فمينيسم با پسامردنيسم) اجتناب ناپذير مي نمود. حتي شايد بشود اينگونه هم به مساله نگاه کرد که يک پسامدرن صرف پسامدرن بودن، هر نوع مفهومي که بر گرفته از ذهنيت کليت ساز (يکي از مفاهيم پايه اي مدرنيته) است را رد مي کند. پس نمي تواند پذيراي مفاهيم زن و مرد، و تفکيک دو جنس باشد و صرفِ پسامدرن بودن بالاجبار به نوعي فمينيست هم هست. اين نکته هم حائز اهميت است که با وجود تفکيکهايي که بسياري بين پسامدرنيته و پساساختارگرايي قائلند، به دليل همپوشاني زياد و تمرکز مطلب حاضر روي فمينيسم، در مطلب حاضر اين دو را معادل و در يک مفهوم کلي فمينيسم پساساختارگرا – پسامدرن مورد بررسي قرار داديم.
فمينيسم پسااستعماري
فينيسم پسااستعماري (Postcolonial) از آبشخور فکري فمينسم پسامدرن – پساساختارگرا و بستر مبارزات ضد استعماري ملت هاي شرقي جوانه زد. اين گرايش فمينيستي شباهت زيادي به فمينسم سياه دارد با اين تفاوت که جامعه به حاشيه رانده شده اي که در تعريف «زن» آنرا ناديده مي گيرند، بجاي اينکه درون جامعه اصلي باشد در سرزمين ديگري است. از يک طرف آليس واکر از نظريه پردازاني است که حيطه کارهايش کلاً شامل جوامع در حاشيه، چه سياه چه مستعمرات مي شود (مي توان از او به عنوان حلقه ارتباطي فمينسم سياه و پسااستعماري نام برد)؛ از طرف ديگر متفکراني چون فرانس فانون و ادوارد سعيد در جوامع آزاد شده از استعمار مستقيم در حال نقد قوم مداري غربي بودند. در نهايت افرادي چون گاتاري، اسپيواک و رِي چاو در اين فضا به توليد انديشه فمينيسم پسااستعماري پرداختند که در واقع وارد کردن مساله زنان در نقد قوم مداري غربي بود. مشابه شرايط سياهان، ناديده گرفتن شرايط خاص آن جوامع در تعريف فمينيسم عوارض جانبي حضور فمينيسم در آن جوامع را موجب شده است. براي مثال مي توان به مساله حجاب اشاره کرد. فمينيستهاي غربي از ابتدا اين مفهوم را به سرکوب زنان پيوند زدند و سعي کردند کشف حجاب را در بسته مدرنيته اعمال شده از طرف استعمارگران که با عنوان متمدن سازي سعي در تزريق آن به جوامع استعمار شده داشت، جاي دهند. اين اشتباه باعث شد جنبشهاي ضد استعماري و ملي اين سرزمينها با حجاب زنان پيوند خورد. در واقع عکس العمل اين جوامع در مقابل اعمال فرهنگ بيگانه (به نام مدرنيزاسيون) متاسفانه با تاکيد روي مفهوم حجاب – که نوعي سرکوب زنان است – همراه شد. سرکوبي که يکي از دلايل اصلي آن اشتباه فمينيست هاي سفيد غربي در پيوند ناميمون مساله حجاب با پروژه متمدن سازي است.
پسافمينيسم
بد نيست اشاره اي هم به پسافمينيستها داشته باشيم. پسا فمينيست ها مشابه فمينست هاي پست مدرن دست روي مفهوم کلي زن مي گذارند با اين تفاوت که بحث آنها تنها نقد نيست بلکه اين تاکيد روي کليت مفهوم زن را نه تنها اشتباه (چونان فمينيست هاي پسامدرن) بلکه «مضر» مي دانند و بر اين عقيده اند که با تعريف فمينيسم، خود پايه اول ستم بر بخشي از جامعه که مدعي دفاع از آنها هستيم را گذاشته ايم: يعني تفکيک مفهومي زن و مرد. بر اساس اين استدلال پسافمينيست ها خود را صراحتاً مخالف فيمينسم معرفي مي کنند.
در پايان، جا دارد اشاره اي هم به نظريه کوئير داشته باشيم که مدعي طيفي بودن جنسيت است. اين نظريه روي ترنس ها و وجود انواع مختلف بدن و روحيات (مثلاً تن زنانه روحيات مردانه، تن مردانه روحيات زنانه، تن ترنس روحيات مردانه، تن ترنس روحيات زنانه و…) تاکيد دارد و هم مي شود گفت الهام گرفته از ترکيب فمينيسم روانشناسانه و گفتمان پسامدرن بوده و شاهدي است بر ايده فمينيستهاي پسامدرن و پسافمينيست ها. البته يک استفاده ديگر از ترکيب پسافمينيسم مي شود. در اين کاربرد پسافمينيسم معادل جامعه اي در نظر گرفته مي شود که به برابري جنسيتي رسيده و عده اي مدعي اين اند که حداقل در جامعه آنها چنين است.
********
فمینیسم باور داشتن به حقوق زنان و برابری سیاسی، اجتماعی، و اقتصادی زن و مرد است. فمینیسم مباحثهای است که از جنبشها، نظریهها و فلسفههای گوناگون تشکیل شده است که در ارتباط با تبعیض جنسیتی هستند و از برابری برای زنان دفاع کرده و برای حقوق زنان و مسایل زنان مبارزه میکند.
واژهٔ فمينيسم را نخستين بار شارل فوريه، سوسياليست قرن نوزدهمی برای دفاع از جنبش حقوق زنان به کار برد.
فمینیسم مجموعهٔ گستردهای از نظریات اجتماعی، جنبشهای سیاسی، و بینشهای فلسفی است که عمدتاً به وسیلهٔ زنان برانگیخته شدهاند یا از آنان الهام گرفتهاند، مخصوصا در زمینه شرایط اجتماعی، سیاسی و اقتصادی آنها. به عنوان یک جنبش اجتماعی، فمینیسم بیشترین تمرکز خود را معطوف به تحدید نابرابریهای جنسیتی و پیشبرد حقوق، علایق و مسایل زنان کردهاست. فمینیسم عمدتاً از ابتدای قرن ۱۹ پدید آمد. زمانی که مردم به طور وسیع این امر را پذیرفتند که زنان در جوامع مرد محور، سرکوب میشوند.
در طی یک قرن و نیم، جنبش رو به رشد زنان هدف خود را تغییر ساختارهای اقتصادی-اجتماعی و سیاسی مبتنی بر تبعیض جنسیتی علیه زنان قرار داده است.
فمینیستهای اوّلیه را به اصطلاح «موج اوّل» مینامند. نهضتهای حقطلبانه زنان تا سال ۱۹۶۰ جزء موج اوّل هستند. اوّلین آثار زنان در این موج از نقش محدود زنان انتقاد میکنند، بدون اینکه لزوماً به وضعیت نامساعد آنان اشاره کرده و یا مردان را از این بابت سرزنش کنند. موج اوّل فمینیستی با روشنگریهای مری ولستون کرافت و بیانیه ۳۰۰ صفحهایاش در سال ۱۷۹۲ در انگلستان آغاز شد.
این جنبش در طول سالهای بعد، با ظهور موج دوم فمینیسم و موج سوم فمینیسم کاملتر شد. فمینیسم سعی میکند تا ضمن درک دلایل نابرابریهای موجود، تمرکز خود را به سیاستهای جنسیتی، معادلات قدرت و جنسیت معطوف نماید.
موضوعهای کلّی مورد توجه فمینیسم تبعیض، رفتار قالبی، شیءانگاری، بیداد و مردسالاری/پدرسالاری هستند. فعّالان فمینیست به مواردی مانند حقوق تولیدمثلی، خشونت خانگی، برابری دستمزد، آزار جنسی، و تبعیض جنسیتی میپردازند.
جوهرهٔ فمینیسم آن است که حقوق، مزیتها، مقام، و وظایف نبایستی از روی جنسیت مشخص شوند. به رغم اینکه بسیاری از رهبران فمینیسم زنان بودهاند ولی این بدان معنا نیست که تمام فمینیستها زن بودهاند/هستند.
تمام فمینیستها به اصل موضوع تلاش برای احقاق حقوق زنان معتقد هستند، ولی در مورد علل این ستمدیدگی و روشهای مبارزه با آن اختلاف وجود دارد و همین مسأله موجب همراهی فمینیسم با پسوندهای متفاوت شده است.
فمینیسم (به عنوان جنبش اصالت زنان) بخشی از پدیده یا جنبش توجه به دیگری یا اصالت دیگری است، جنبشی
که در قلمرو نژاد، قومیت و جنسیت پدیدار شد. فمینیسم در عین حال توجّهبرانگیزترین بخش این جنبش نیز هست که روایتهای مختلفی چه در جهت موافق و چه در جهت مخالف دارد.
خاستگاهها
در طول تاریخ حامیان برابری جنسیتها و حقوق زنان را میتوان یافت. برای مثال، ملکه تئودورا از روم شرقی یکی از طرفداران وضع قوانینی بود که موجب حمایتهای بیشتر از زنان و آزادیهای بیشتر در امور زنان میگشت، و کریستین د پیزان، اولین نویسنده حرفهای زن، بسیاری از عقاید فمینیستی را بسیار زودتر از سال ۱۳۰۰ میلادی در مقابله با کوششهایی که جهت محدود کردن ارثبری زنان و عضویت در اتحادیه انجام میگرفت ارتقا داد. به هر حال، بیش از چند قرن از یکپارچگی فمینیسم به عنوان یک فلسفه گسترده و جنبش اجتماعی نگذشتهاست.
تاریخ فمینیسم مدرن به عنوان یک فلسفه و جنبش اغلب باز میگردد به روشنفکری با روشنفکرانی همچون مری ورتلی مونتاگو و مارکوئیز د کاندورست که از تحصیلات زنان پشتیبانی میکردند. اولین مجمع علمی زنان در سال ۱۷۸۵ در میدلبورگ، شهری در جنوب جمهوری هلند بنیان نهاده شد. در طی این دوره وجود روزنامههایی برای زنان که مبتنی بر موضوعاتی همچون علم بود به خوبی عمومی گردید. مری ولستن کرفت «یک حمایت کننده از حقوق زنان» در سال (۱۷۹۲) یکی از اولین عاملانی است که بدون شک میتواند فمینیست نامیده شود.
فمینیسم در قرن نوزدهم یک جنبش نهادینه شد تا این که مردم به گونهای افزونتر نسبت به رفتار ناعادلانه با زنان آگاهی یابند. شارل فوریه سوسیالیست آرمانخواه در سال ۱۸۳۷ کلمه «فمینیسم» را اختراع نمود، و معتقد بود که گسترش پشتیبانی از حقوق زنان در همه جوامع زودتر از سال ۱۸۰۸ پیشرفت خواهد کرد. از اولین همایش حقوق زنان در سنکا فالز، نیویورک در سال ۱۸۴۸ جنبشی سازمانیافته تاریخگذاری شد. در سال ۱۸۶۹، جان استوارت میل کتاب پیروی از زنان را به جهت اثبات این که «تبعیت قانونی تنها یک جنس از دیگری اشتباه بوده... و ...یکی از رئوس موانع جهت پیشرفت انسان است» منتشر نمود.
در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم زنان در بسیاری از کشورها توانستند به حق رای و شرکت در انتخابات دست یابند. نیوزیلند در سال ۱۸۹۳ اولین این کشورها بود. با کمک کیت شپارد طرفدار دادن حق رای یا حق انتخاب به زنان، مخصوصا در سالهای پایانی جنگ جهانی اول پیشرفت کرد. دلایل این امر متفاوت بود، اما همه آنها یک خواسته را که تصدیق همکاری و مساعدت زنان در طول جنگ بود در بر داشت، و همچنین تحت تأثیر قدرت نطق و بیانی که دو طرف در زمان توجیه تلاشهای جنگیشان استفاده کردند واقع شد. برای مثال از زمانی که نکات چهاردهگانه وودرا ویلسون خود تصمیمگیری را به عنوان اساس جامعه به رسمیت شناخت، تزویر در نظر نگرفتن حق نیمی از جوامع مدرن از دادن حق رای مشکل شد.
گرایشهای فمینیسم
برخی از تئوریهای فمینیستی فرضیات پایه راجع به جنسیت، تفاوت جنسیت و تمایلات جنسی، شامل مقوله خود زنان را به عنوان یک عقیده کل نگر مورد تحقیق قرار میدهند، سایر تئوریها (به جای ارائه تعدد جنسیتها) مذکر / مونث بودن را کاملاً به صورت دوشاخهای مورد تحقیق قرار میدهند. معذالک دیگر تئوریهای فمینیستی مفهوم «زن» را بصورت عادی تلقی و تحلیلها و مقالات انتقادی خاص از نابرابری جنسیت، تهیه میکنند،
و بیشتر جنبشهای اجتماعی فمینیستی حقها، علایق و مسائل زنان را ترویج میکنند. سالهاست که چندین زیر مجموعه از ایدئولوژی فمینیستی گسترش پیدا کردهاست. جنبشهای فمینیستی اولیه و نخستین اغلب موج اولیه فمینیستها، و فمینیستهای حدودا بعد از سال ۱۹۶۰ موج دوم فمینیستها نامیده میشوند. اخیرا، در حالی که موج دوم فمینیستها هنوز فعال میباشند بعضی از فمینیستهای جوانتر خود را به عنوان موج سوم فمینیستها معرفی کردهاند.
وندی کامینر، در کتاب خود «یک آزادی هراسناک: گریز زنان از برابری» تضادهای دیگر میان فرمهای فمینیسم را شناسائی میکند: تضاد میان چیزی که او آن را فمینیسم «تساوی گرا» و «طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی» مینامد. او فمینیسم تساوی گرا را به عنوان ارتقا دهنده برابری بین زنان و مردان از طریق اهدای حقوق برابر در نظر میگیرد. فمینیستهای طرفدار حمایت از مصنوعات داخلی ترجیح میدهند که بر روی حمایتهای قانونی برای زنان، همچون قوانین استخدام و قوانین طلاق که از زنان محافظت مینمایند متمرکز باشند، گاه از محدودیت حقوق مردان، همچون سخنرانی آزاد (مخصوصا، حق تولید و مصرف نقاشیهای مستهجن) حمایت میکنند. اگرچه کتاب متعلق به زمان پیش از وقوع موج سوم فمینیست میباشد، کمینر هر دو جریان محافظه کار و تساوی گرا را در محدوده موج اول و موج دوم فمینیسم شناسائی میکند.
برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات اساسی، همچون مری دالی، شارلوت بانچ و مریلین فریه، از جداسازی & امدش؛ یک جداسازی کامل از مذکر و مونث در جامعه و فرهنگ & امدش حمایت کرده اند؛ در حالی که دیگران نه تنها ارتباط مابین مردان و زنان را بلکه بسیاری از معانی «مرد» و «زن» را به خوبی مورد تحقیق قرار میدهند (تئوری غیر عادی را در نظر بگیرید). بعضی معتقدند که وظایف جنسی، هویت جنسی و تمایلات جنسی خودشان ساختهای اجتماعی میباشند (همچنین پیروی از قانون دیگران را در نظربگیرید). برای این فمینیستها، فمینیسم یکی از مفاهیم ابتدائی نجات بشریت میباشد (یعنی، آزادی مردان بمانند آزادی زنان است.)
«درباره» فمینیسم در باب این که کدام یک از انواع آن باید منحصرا برچسب خورده یا مورد تفکر قرار گیرد مباحثاتی وجود دارد. همچنین اعتقادات مشترکی هچون ظلم به وسیله پدر سالاری و یا سرمایه داری ، و اعتقاد به این که آنها با هم مترادف هستند وجود دارد.
زیرمجموعههایی از فمینیسم
فمینیسم سوسیالیستی
فمینیسم لیبرال
فمینیسم مارکسیستی
فمینیسم آنارشیستی
فمینیسم رادیکال
فمینیسم مدرن
فمینیسم اسلامی
فمینیسم آفریقائی
فمینیسم آمازونی
فمینیسم ضد نژاد پرستانه
فمینیسم سیاه پوستان
فمینیسم مغلطهای
فمینیسم فرهنگی
فمینیسم متضاد
فمینیسم اقتصادی
فمینیسم هستی گرایی
فمینیسم ژاپنی
فمینیسم فرانسوی
فمینیسم فردگرایی (همچنین به عنوان فمینیسم طرفدار آزادی نیز شناخته میشود)
فمینیسم همجنس باز(زن)
فمینیسم مذکر یا فمینیست موافق مردان
فمینیسم مادی
فمینیسم جدید
فمینیسم پاپ
فمینیسم بعد از - مستعمرات
فمینیسم پست مدرنی که شامل نظریه فراهنجار میباشد.
فمینیسم طرفدار جنس (همچنین به عنوان فمینیسم آزادی جنسی نیز شناخته میشود، فمینیسم جنس مطلق و فمینیسم خود خواه)
فمینیسم روانکاوانه
فمینیسم طرفدار اصلاحات سیاسی
فمینیسم جداگرایی
فمینیسم معنوی
فمینیسم دیدگاه
فمینیسم جهان سوم
فمینیسم تغییر ملیت
فمینیسم تغییر(جابجائی)
زن گرایی
فعالیتهای مطمئن، مشیها و مردم همچنین میتوانند به عنوان فمینیست مقدماتی یا پست فمینیست توصیف شوند.
ارتباط با جنبشهای دیگر
برخی از فمینیستها با اعتقاد به گفته مارتین لوتر کینگ جی آر.، که میگوید «تهدید عدالت در هر جا تهدید عدالت در همه جاست»، یک مشی خصمانه نسبت به سیاست را در پی میگیرند . به اعتقاد آن ، بعضی فمینیستهای خودشناخته دیگر جنبشها همچون جنبش حقوق مدنی و جنبش حقوق همجنس خواهی را مورد حمایت قرار میدهند. در همین زمان، بسیاری از فمینیستهای سیاه پوست همچون بل هوکسها جنبشی را که جهت تسلط زنان سفیدپوست باشد را مورد انتقاد قرار میدهند. ادعاهای فمینیست درباره چهره زنان به قول معروف بی فایده در جامعه غربی اغلب کمتر به زندگی زنان سیاهپوست مربوط میشود.
این تصور در فمینیسم از پیش مستعمراتی کلیدی است. بسیاری از زنان فمینیست سیاهپوست واژه زن گرائی را جهت دیدگاههای خود ترجیح میدهند.
فمینیسم اغلب با مطالعات همجنس خواهی، همجنس باز (زن) و تغییر جنسیت مرتبط شدهاست و درمواردی فمینیسم روانکاوی بر پیشرفت روانکاوی جنسیتی منطبق میباشد. برخی از فمینیستها نسبت به جنبش تغییر جنسیت بسیار محتاط میباشند چرا که آن را به عنوان رقیب تمایز میان مرد و زن میبینند. افرادی که به عنوان جنس مونث تغییر جنسیت و تغییر تمایلات جنسی دادهاند از برخی گرد آوریها و وقایع فقط- زنان محروم شده و توسط عدهای از فمینیستها، که میگویند کسی که از بدو تولد به عنوان جنس نر قلمداد میشود قادر به فهم ستمی که در مواجهه با زنان میشود نیست، طرد میشوند. این محرومیت توسط مردمی که تغییر جنسیت دادهاند به عنوان تغییر تشویشی مورد انتقاد واقع میشود، اشخاصی که از اینکه کشمکشهای سیاسی و اجتماعیشان با فمینیستها مرتبط شود، و این که تبعیض در برابر مردمی که تغییر جنسیت دادهاند شکلی ازپدر سالاری است حمایت میکنند.
در سال ۱۸۰۰ در جنبش حقوق زنان در ایالات متحده آمریکا بر سر تصویب قوانین چهاردهمین و پانزدهمین شکاف ایجاد شد. اصلاحات قانون اساسی ایالات متحده حق رای را به مردان آفریقائی-آمریکائی اهداء نمود. الیزابت کیدی استنتن و سوزان بی. آنتونی، از جمله دیگران، مدعی شدند که مردان سیاهپوست نباید حق رای داشته باشند مگر این که مشابه این حق به «کلیه» زنان اهدا شود، از سال ۱۸۶۸ تا ۱۸۷۰، زمانی که پانزدهمین اصلاح تصویب شد، در بخش وسیعی از ایالات متحده جنبش حقوق مدنی به وجود آمد، و در سال ۱۸۶۹، باعث یک انفصال در جنبش حق رای و انتخاب زنان شد، و منجر به جدائی انجمن ملی حق رای و انتخاب زنان (ان دبلیو اس ای) و انجمن حق رای و انتخاب زنان آمریکائی (ای دبلیو اس ای) در ایالات متحده شد.
فمینیسم مدرن
بسیاری از فمینیستها معتقدند كه در بخش وسیعی از دنیا هنوز تبعیض در برابر زنان وجود دارد. اما در داخل جنبشها راجع به شدت مسایل جاری، اینكه مشكلات چه هستند، و چگونه میتوان آنها را حل كرد، اختلافاتی وجود دارد.
از سوی دیگر افراطیهای شامل برخی از فمینیستهای طرفدار اصلاحات سیاسی همچون گلوریا آلرد و مری دالی كسانی هستند كه استدلال می كنند كه جامعه انسانی با تعداد كم مردان به طرز چشمگیری بهتر خواهد شد. همچنین مخالفانی نیز، همچون كریستینا هاف سامرز یا كمیل پاگلیا وجود دارند، كسانی كه خود را به عنوان فمینیست میشناسند اما همین افراد جنبش متعصب ضد مردانه را متهم می كنند.
مشکل بسیاری از فمینیستها استفاده از واژه "فمینیست" در مورد گروهها یا مردمی است كه در تشخیص یک برابری اساسی میان جنسیتها درمانده اند. برخی از فمینیستها، همچون كاتا پولیت یا نادین استروسن (رئیس آی سی ال یو و مولف کتاب "حمایت از هرزه گر و شهوتران") بر در نظر گرفتن تعریف فمینیسم بسادگی این عبارت كه "زنان هم انسان هستند" تأکید میکند. نظریاتی كه به جای متحد كردن جنسها آنها را از یكدیگرجدا می كنند به اعتقاد این افراد به جای "فمینیست" بودن "جنسگرا" هستند.
همچنین مشاجراتی میان فمینیستهای تفاوت گرا همچون كارول گیلیگان از یك سو، كسی كه معتقد است فرقهای مهمی بین جنسها وجود دارد (كه ممكن است ذاتی باشد یا نباشد، اما نمیتواند نادیده گرفته شود)، و كسانی كه معتقدند تفاوتهای غیر ضروری مابین جنسها وجود دارد، موجود میباشد، و نقشهای مشاهده شده در جامعه به شرایط بستگی دارند
ماریلین فرنچ در تحقیقات خود پدر سالاری و تاثیرات آن بر دنیا را بصورت جامع تجزیه و تحلیل میکند. او پدر سالاری را به عنوان سیستمی معرفی می كند كه قدرت بر روی زندگی، كنترل برروی لذت و غلبه بر شادی را گرامی میدارد. مطابق نظر فرنچ، " تنها ابداع یك سیرت كه به نسل بشریت اجازه خواهد داد بسادگی زنده بماند كافی نیست. بقا زمانیكه مستلزم وجودی آن یك حالت بدبختی باشد یك شر است. بلکه زمان شایسته است که باقی ماندن و ادامه حیات خوشی/لذت هدف آن باشد. مفهوم لذت توسط فیلسوفان و فاتحان هر چه بیشتر بهعنوان صفت ناشایست و به عنوان ارزشی برای انسان ترسو، كوته فكر و پر رو تقلیل یافته است. تقوا هم اغلب به نام بعضی اهداف بالاتر درگیر چشم پوشی از لذت است، هدفی كه درگیرقدرت (برای مردان) یا فداكاری(برای زنان) میشود. در دنیای بزرگ و دارای اهداف جدی، لذت به عنوان یک مسأله سطحی و پوچ توصیف میشود. اما لذت از دایره پیگردهای جدی یا اغراض خارج نیست، به واقع، لذت در آنها پیدا میشود، و این تنها دلیل واقعی جهت زنده ماندن است. این فلسفه چیزی است كه ماریلین فرنچ به عنوان یك جانشین برای ساختار جاری، که در آن قدرت ارزش بالاتری داشته است، پیشنهاد می كند.
كارول تاوریس، مولف "خشم: احساس بد تعبیر شده" و "عدم سنجش صحیح زنان: چرا زنان جنس بهتر نیستند، جنس درجه دو، یا جنس مقابل میباشند"، مدعی است كه در آینده نیز برای زمانی طولانی تجربیات مردان به عنوان استانداردهای انسانی در نظر گرفته میشوند و زنان همواره در آمریكای شمالی یا نقاط دیگر جهان همچنان با تبعیض مواجه خواهند بود.
تأثیرات بر حقوق مدنی
فمینیسم بر روی بسیاری از تغببرات، شامل حق رای و شرکت در انتخابات زنان، استخدام وسیع زنان با دستمزدهای مساوی تر، حق آغاز کردن طلاق عایدیها و معرفی "گناه نبودن طلاق، حق فراهم کردن وسائل جلوگیری از بارداری و سقط جنینهای سالم، و حق تحصیلات دانشگاهی در جامعه غرب تأثیر گذاشتهاست.
تاثیرات فمینیسم در غرب
در حالی که تعدادی از فمینیستها استدلال میکنند که اختلافات زیادی تا رسیدن به تساوی وجود دارد دیگران موافق نیستند و مشاهده میشود که بسیاری از مبارزه طلبیها مغلوب شده اند. برای مثال، در جوامع پیشرفته، امروزه در هر دو مورد فارغ التحصیل شدن از مدارس عالی و ثبت نام در دانشگاه تعداد زنان بیشتر از مردان برآورد میشود. زنان در نرخهایی برابر و یا بیش از مردان در مدارس حرفهای پذیرفته میشوند. این در حالیست که در قیاس با مردان، زنان کمتری در زندانها بر اثر شکنجه جان می سپارند. خشونت بر علیه زنان بازتاب به مراتب بیشتری در برابر خشونت بر علیه مردان دارد و مردان بسیار بیشتری به جبهه های جنگ فرستاده می شوند و مرگ در مورد آنان تاثیر بسیار کمتری بر جنبشهای مدعی برابری حقوق زنان و مردان در مقایسه با مرگ یک زن می گذارد.
تاثیر بر زبان
بسیاری از فمینیستهای انگلیسی-زبان اغلب از آنچه که فکر میکنند زبان غیر-جنسیتی است طرفداری میکنند. استفاده از "Ms" به معنی "خانم" جهت اشاره به هر دو دسته زنان چه آنها که ازدواج کرده اند یا نکرده اند یا استفاده از "he (ضمیر اشاره به مرد) یا she (ضمیر اشاره به زن)" (یا دیگر ضمایر خنثی-جنسیتی) به جای "he (ضمیر اشاره به مرد)" در جاهایی که جنسیت مشخص نیست.
همچنین فمینیستها اغلب از طرفداران استفاده از زبان "جنسیت-شمولی" میباشند، همچون “human” (به معنی بشر) به جای “mankind” (این واژه نیز به معنی بشر است اما واژه به معنی مرد نوعی دید مذکرگرا به بشریت ایجاد میکند).
فمینیستها استفاده مطلوب از زبان را در بیشتر موقیتها هم جهت آنچه که آنها ادعا میکنند نوعی برابری و رفتار محترمانه با زنان است یا جهت تاثیر گذاشتن بر لحن سخنرانی سیاسی، گسترش داده اند. این میتواند حرکتی در جهت تغییر زبان به نظر آید که توسط برخی از فمینیستها به عنوان جنسیت گرایی تلقی میشود. این فمینیستها استدلال میکنند که زبان ادراک واقعیت را مستقیما تحت تاثیر قرار میدهد.
از آنجایی که بسیاری از زبانهای غیرهندو-اروپایی ساختار گرامری جنسیتی ندارند در فمینیسم قبل از دوران استعمار موضوع زبان اغلب کمتر مورد تاکید قرار میگیرد.
در تغییرات زبانی تحت تأثیر فمینیسم میتوان نوعت رویکرد متفاوت را نسبت به زبان فرانسه دید. ساختار گرامری جنسیتی در فرانسه بسیار نافذتر از انگلیسی میباشد، این ساختار عملا ایجاد یک زبان فارغ از جنسیت را غیر ممکن می سازد. در عوض، نامهایی که در اصل فقط یک شکل مذکر داشتند اکنون قرینههای مونثی دارند که برای آنها ایجاد شده است. کلمه "پرافسیر" به معنی معلم در زبان فرانسه، سابقا همیشه صرفنظر از جنسیت معلم مذکر بود، حالا یک شکل مونث برابر دارد "پرافسیوز". مواردی که شکلهای مذکر و مونث جدا میشوند همیشه وجود داشته است، زمانی حالت استاندارد برای توصیف گروهی از مردان و زنان به این صورت بود که حالت جمع مذکر را استفاده می نمودند. امروزه، شکلهایی متفاوت برای هر جنس رایجتر هستند. چنین عبارتی در کانادا و فرانسه مصطلح هستند. اما عملا در سایر کشورهای دیگر که به فرانسه صحبت میکنند ناشناخته میباشد.
این رویکرد ایجاد ساختار زبانی کلی برای هر دوجنس در سایر زبانها نیز در حال گسترش است و بسیاری از فمنیستها در سراسر جهان تلاش میکنند ساختارهایی را که در آن نشانههای مذکر برای اشاره به انسان به معنای کلی به کار میرود از زبان حذف کنند.
تاثیر بر مذهب
فمینیسم تاثیری عظیم بر بسیاری از جنبههای مذهب داشته است. در شاخههای روشنفکری مسیحیت پروتستان (و به طور برجسته در برخی استیلاهای محافظه کارانه وابسته به علوم الهی، همچون انجمنهای الهی زنان روحانی تلقی شدهاند، و در یهودیت نوگرا ، زنان میتوانند خاخام شوند. در درون این گروههای مسیحی و یهودی، زنان بتدریج با به دست گرفتن مواضع قدرت با مردان بیشتر برابر شده اند، اکنون نقش آنها در توسعه زمینهای جدید اعتقادی مورد توجه قرار گرفته است.
از طرف دیگر رهبری زنان در مسایل مذهبی توسط مذهب کاتولیک رومی رد شده است. به گونهای تاریخی مذهب کاتولیک رومی زنان را از ورود به کشیشی و دیگر مقامهای روحانیت محروم کرده است، زنان به نقش راهبهها یا مردم خارج از سلک روحانیت محدود شدند.
فمینیسم همچنین نقش مهمی در پذیرش شکلهای جدید مذهبی داشته است. مذاهب نیوپاگان مخصوصا گرایش به تاکید بر اهمیت روحانیت رب النوع داشته، و سوال میکند که چرا آنها در قالب خصومت مذهبی کهن به زنان و جنس مقدس زن می نگرند. فمنسیم در مذاهب بیشتر در بینش نوین به جایگاه حضرت مریم، دیدگاههای نوین اسلامی در مورد فاطمه زهرا، و مخصوصا اعتقاد کاتولیک به کوردمپتیکس نمود یافته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر